۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

يكسال بعد از فايل نامبر 2

سلام
عجب دنياي آلوده ايه . هوا آلوده است ، زمين آلوده است . عملكرد سفارت آلوده است....

داشتم فكر مي كردم تا الان بايد حداقل تكليف مون را مشخص مي كردند يا رد مي شديم يا مصاحبه مي شديم يا مديكال مون ميومد. من هميشه فكر مي كردم اونا رو حرفشون هستند و كارشون حساب كتاب داره و براي زندگي و وقت متقاضيان ارزش قائل هستند ، براي قانون قديم گفتند 5 تا 6 سال طول مي كشه خوب همينطور هم مي شد ولي وقتي الان گفتند 12 ماه بعد از فايل نامبر دوم تكليفتون مشخص مي شه ، ديگه يادشون رفت كه چي گفتند. اگه حسابداري رشته مورد نياز تو سال 2009 باشه و بعد از كلي انتظاريك حسابدارسال 2011 وارد كانادا بشه پس اين نياز سنجي سال 2009 چه معني مي ده . اصلا شايد ديگه نيازي به اين رشته ها نباشه . امروز در سالگرد انتظارم البته بعد از فايل نامبر دوم ، به دفتر وكيل زنگ زدم و روند كار را پرسيدم. اينجور كه به نظر مي رسه طبق ايميلي كه سفارت براشون زده پرونده ها تا مارچ 2009 بررسي شده ولي چون اين ايميل حدود دو ماه پيش ارسال شده ، پس با توجه به شواهد به نظر مي رسه كه الان مشغول بررسي پرونده هاي تكميلي در ماه مي هستند. خلاصه پرسيدم كه آيا من تا ماه جولاي 2011 وارد كانادا مي شم يا نه ؟ جواب شنيدم كه اگر بسيار بسيار بسيار خوش بينانه نگاه كني بله . آه خداي من ...... ( به ياد بلوتوس كبير) من مي خوام فقط خوش بينانه نگاه كنم.

گذشته از اين حرفها ، من حسابي مشغول درس خوندن هستم و دارم براي امتحان آيلتس آكادميك بهمن ماه آماده مي شم و كمي تا قسمتي در اين دنياي مجازي كمرنگ مي شم تا بيشتر درس بخونم و نتيجه مطلوب را بگيرم. در ضمن به دعاي خير همه دوستان هم خيلي نيازمندم چون اين امتحان همانطور كه مستحضريد سخت و سرنوشت ساز است.

اگر فكر مي كنيد كه موفق مي شويد يا شكست مي خوريد ، در هر دو صورت درست فكر كرده ايد. ( آنتوني رابينز)

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

ديدار دوستان وبلاگيم

سلام به همگي دوستان
ديروز جمعه 21 آبان روز بسيار جالب و خاطره انگيزي بود. به همت دوست عزيز و با محبتم جليله ( دوستدار ونكوور) حدود 17 نفر از دوستان وبلاگ نويس در مكان دنج و مناسبي دور هم جمع شديم . من اولين باري بود جايي مي رفتم كه هيچ چهره اي را نمي شناختم ولي عوضش با سبك نوشتن و افكارشون آشنا بودم. جو بسيار صميمي و پر از انرژي مثبت بود و البته پذيرايي هم بسيار عالي بود كه من واقعا شرمنده جليله جون شدم. انگار كه شيريني مديكالشون را پيش پيش خورديم . اين ديدار دوستانه براي من دستاورد خيلي مثبتي داشت . اول اينكه ديدن دوستاني كه از من چند سالي بزرگتر هستند و بچه يا بچه هايي دارند ولي بسيار بسيار به فرايند مهاجرت و پيشرفتشون اميدوار هستند و حتي اكثرا به ادامه تحصيل براي مقاطع بالاتر هم فكر مي كنند و برنامه ريزي مي كنند من رو خيلي دلگرم و اميدوار كرد. آخه چند وقتي بود كه فكر مي كردم ديگه خيلي پير شدم و مغزم فسيل شده و ممكنه نتونم اونجا درس بخونم. هاهاهاها ولي الان خيلي روحيه گرفتم و خوشحال هستم. بهرحال من هنوز دوسال با 30 سالگي فاصله دارم و اگر اين مديكال زودتر ظهور كند شايد تا قبل از 30 سالگي بتونم زندگي جديدم را شروع كنم. دوم اينكه ما در اين جلسه موقعيت و پروسه خودمون را با هم مقايسه كرديم واطلاعات خوبي را با هم به اشتراك گذاشتيم . مخصوصا در مورد ادامه تحصيل در دانشگاههاي كانادا . اينطور كه متوجه شدم من و شيوا جون جزء پيش كسوتان منتظر مديكال قرار گرفتيم و البته فيروزه جون با جاب آفري كه دارند احتمال سرعت پيدا كردن پرونده شون هست. در مجموع ديدار بسيار جذابي بود و من خيلي لذت بردم . اميدوارم باز هم از اين ديدارها با بقيه دوستان وبلاگيم داشته باشم و مطمئن هستم اين دوستي ها بعد ها در كانادا خيلي كمكمون مي كنه و احساس غربت را كاهش مي ده. به اميد خبرهاي خوش از دوستان...

***** راستي در اين مدت هم سفارت خان بي كار نبوده و آپديت مدارك و مديكال گروه متقاضيان قبل از ما يعني (28-11-2008 الي 27-02-2008) را فرستاده . لينك اين فروم را ببينيد.

خوشبختي عطري است كه وقتي آن را بر ديگران مي پاشي چند قطره از آن بر تو نيز خواهد پاشيد ( امرسون)

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

اخبار نه چندان جديد

سلام به همه دوستان
چند تا خبر نه چندان جديد از سفارت خان ، بهتره اين ها رو بنويسم كه هميشه يادم بمونه تو چو سرگردوني غوطه ور بوديم :
اين روزها اخبار ضد و نقيضي از سفارت كانادا مي شنويم . بررسي پرونده ها اونقدر كند شده كه همه در حسرت يه خبر مديكال جديد مونديم . از اونطرف سفارت خان مي گه داره پرونده هاي قبل از مارس 2009 را بررسي مي كنه . يه بار ديگه مي گه دارم پرونده هاي قبل از فوريه 2009 را بررسي مي كنم . چه حرف هاي مزخرفي . دوستاني بودند كه بعد از اين تاريخ مذكور مداركشون را به دمشق فرستادند و مديكال گرفتند و الان هم ويزاشون اومده . در ضمن پس اون 12 ماه كذايي بعد از دريافت مدارك و فايل نامبر 2 چي بود كه مي گفتن . دروغ از نوع كانادايي ؟ نه باورش برام سخته چون سخنان وكيلم يادمه كه به همين موضوع استناد مي كرد و مي گفت تا 6 ماه ديگه مديكالت مي ياد . ما 6 ماه ديگه هم گذاشتيم روش و گفتيم 12 ماه ، پس كو؟ بياد ديگه .
از يه طرف ديگه صدور فايل نامبرها مدتي متوقف شده بود . كساني هستند كه از ماه مي 2010 هنوز بلاتكليفند و فايل نامبر اول هم نگرفتند ،( يعني بيشتر از 5 ماه ) والبته به تازگي يه تكوني خورده و بچه هاي فروم اپلاي ابراد يه خبر خوشي مي دهند كه در اين بي خبري باز هم غنيمت است. به نقل از برخي سايتها اين تاخير طولاني را انداختن گردن تغيير نرم افزار و سيستم و آموزش نيرو و از اين حرفها.
خبر ديگر اينكه وقتي از ماه جون رشته ها رو كمتر كردند و تغيير دادند و تعداد مورد نياز را در سال 1000 نفر از هر رشته تعيين كردند ، يه بخشي از سايت مهاجرتشون داره آمار اين متقاضيان را نشون مي ده كه خيلي خنده دار بود . براي اپراتور جرثقيل هنوز كسي اقدام نكرده بود . لوله كش هم آمار كمي داشت . فكرش را بكنيد بايد طرف چندسال زبان خونده باشه و آيلتس مورد نياز را داشته باشه بعد اقدام كنه.

http://www.cic.gc.ca/english/immigrate/skilled/complete-applications.asp

خلاصه اينكه خودمونيم فعلا حسابي سر كاريم . پس به قول بعضي ها الان تو اين سوز و سرما كي مي ره كانادا ، اونجا هم ركوده ، بي كاريه ، اونجا هم خبري نيست . ( اين ها رو نگيم چي بگيم )

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

سخناني پند آموز از زرتشت

اي مردم گفتار نيك ديگران را بشنويد و با انديشه اي روشن در آن بنگريد و ميان نيك و بد خود داوري كنيد . زيرا پيش از آن كه فرصت از دست برود ، هر زن و مرد بايد آزادانه راه خود را بر گزينيد. باشد كه به ياري خرد اهورايي در گزينش راه نيك كامران گرديد.

                                                       يسنا 30 ، بند 2


پاداش گران بهاي اهورامزدا از آن كسي است كه در زندگي به كار و كوشش پردازد و در آباداني و پيشرفت جهان بكوشد و به اين وسيله خواست پروردگار را برآورده سازد.
                                                       يسنا 31 ، بند 10




خوشبختي از آن كسي است كه ديگران را خوشبخت سازد.
                                                       يسنا 43 ، بند 1

به زمين و نعمت هاي آن و به خورشيد حيات بخش و ديگر پديده هاي سودمند جهان به ديده احترام بنگريد.
                                                                         
                                                       يسنا 32 ، بند 10

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

درد من تنهايي نيست!

درد من تنهايي نيست ،
درد من ، مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت،
بي عرضگي را صبر،
و با لبخندي بر لب اين حماقت را حكمت خداوندي مي دانند.

                                        (مهاتما گاندي)

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

بعد از 10 ماه...

سلام به همگي
ما بعد از 10 ماه انتظار باز هم به آينده خوش بين هستيم و منتظريم تا از دفتر وكيل باهامون تماس بگيرند و بريم براي كارهاي انجام دادن آزمايشات پزشكي و سوء پيشينه و گرفتن صورتحساب بانكي و ... اين كارها رو بارها تو ذهنم مرور مي كنم ولي هنوز تا انجام دادنش فاصله است . فضاي انتظار يك كرختي بدي رو ايجاد مي كنه ، زمان كش پيدا مي كنه و حوصله مون را سر مي بره ولي افرادي كه به مديكال رسيدند تا زمان پروازشون سرعت گذر زمان را خيلي زياد حس مي كنند. مي گن آدم وقت هم كم مي ياره تا همه كارها رو رديف كنه ولي چقدر الان دوست داشتم وقت كم مي آوردم و هي تاريخ رفتن رو تو تقويم نگاه مي كردم اين هيجان و اضطراب خيلي بهتر از فرو رفتن در سستي و گنگي انتظاره . گاهي هم سئوالهاي اطرافيان در مورد زمان رفتن كه هنوز براي خودم مبهمه من رو آزار مي ده ولي بعد بهشون حق مي دم من هم اگر جاي اونها بودم از پيگيري اين مسائل خاص بيشتر لذت مي بردم . خودش تنوع بزرگيه!!!
اين انتظار و كسادي بازار در اوضاع و احوال بچه هاي فروم اپلاي ابراد هم هست . وقتي مي بينم بعضي ها براي گرفتن فايل نامبر اول ماههاست كه منتظرند و مستاصل شده اند كه حالا چه بايد كرد واقعا متاسف مي شوم. گرفتن مديكال كه خودش ستاره سهيلي است كه بافتنش مثل معجره است.
مركز آزمون آيلتس ايران هم برنامه هاي 2011 رو اعلام نكرده . مي خوام تاريخ امتحان آيلتس آكادميكم 2011 باشه تا براي اپلاي دانشگاه وقت بيشتري داشته باشم. فعلا مشغول خوندن زبان هستم . تنها مشكلم task 1 رايتينگ آكادميكه كه ازش مي ترسم به نظر شما به غير از خوندن نمونه هاي مختلف چه كار مي شه كرد؟ چه روشي براي تسلط بيشتر هست؟ آيا فرمول خاصي براي استفاده در گرافها و چارتها وجود داره ؟

بزرگي مي گه :
موفقيت بدست آوردن چيزي است كه دوست داري و خوشبختي دوست داشتن چيزي است كه بدست آورده اي.
حالا ما به دنبال چي هستيم ؟ موفقيت يا خوشبختي ؟و يا هر دو؟

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

بوي ماه مهر از سوي خزر

سلام

شروع پاييز را با يك مسافرت 3 روزه به شمال آغاز كرديم. هوا بسيار لطيف و زيبا ، جاده هم خلوت و ايمن بود. دريا هم بيقرار ديدن ما بود و البته ما هم دلمون براش تنگ شده بود. 3 سال بود كه سمتش نرفته بوديم. يه جورايي با شمال قهر كرده بوديم از بس راهش شلوغ بود و پر از مسافر و همهمه و ساحل درياش كثيف و آلوده بود . دوران عقد مون چند باري دسته جمعي با خانواده هامون شهرهاي چالوس و رامسر و نور و بندر انزلي و رشت و لاهيجان و فومن وآستارا و ماسوله را رفته بوديم ولي بعد از عروسي مون قرار گذاشتيم ديگه تو گرماي زياد و شلوغي شمال نريم. ولي امسال تابستون دلم هواي درياي شمال رو كرده بود . پس تصميم گرفتيم وقتي خطه سرسبز شمال از مسافر خالي شد و آرامش بهش حكمفرما شد بريم ديدنش. واي كه چقدر زيبا و آرامش بخش بود. يه سوئيت با تراس رو به دريا گرفتيم با ساحل اختصاصي. هوا نيمه ابري بود و صداي دريا همه جا به گوش مي رسيد . در اون زمان اعتراف كردم كه چقدر خوشحالم كه از تكنولوژي اينترنت دوريم و اخبار مربوط به كانادا را دنبال نمي كنيم.

الان كه دوباره به اين دنياي انتظار مديكال برگشتم و وبلاگ ها را خوندم متوجه شدم مديكال ساحل كانادا اومده كه خيلي خيلي خوشحال شدم . البته انتظارشون خيلي طولاني شده بود ولي بهرحال خبر خوبي بود.

اميدوارم خبرهاي خوب بيشتري بشنويم .



به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود

که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود


دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی

ز نامساعدی بختش اندکی گله بود


بگفتمش به لبم بوسه‌ای حوالت کن

به خنده گفت کی ات با من این معامله بود

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

سايت تبليغات رايگان در كانادا

سلام به همه دوستان

امروز فهميدم كه يكي از دوستان وبلاگي به نام راديوفارسي كانادا تصميم گرفته براي قويتر كردن پيوند ايراني هاي مقيم كانادا و كمك كردن بيشتر به هموطن هاش يه سايت به نام  هاب مال درست كنه تا همه بتونند به راحتي كالاها و خدماتشون را بصورت رايگان تبليغ كنند . اين سايت تازه تاسيسه و به كمك شما دوستان احتياج داره تا هر چه بيشتر پربار بشه و به هدفش كه اطلاع رساني سريع و درست به مهاجران محترمه برسه. پس لطفا يه سري بزنيد تا بعدا بتونيم به عنوان يك منبع مفيد ازش استفاده كنيم.



۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

جملات ماندگار

جملات زيباي زير از دكتر علي شريعتي است . حرفهايي كه با گذشت زمان كهنه نشده است.....

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !

انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد

خداوندا من با تمام کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری

هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ، چیزی یاد نگرفتم . .

خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

پروردگارا...

سلام

امشب 20 رمضان شب قدر وشب شهادت امام علي (ع) است .


خداوند در سوره قدر فرموده است :


ما اين قران عظيم الشان را در شب قدر نازل كرديم. و چه چيز تو را به عظمت اين شب قدر آگاه تواند كرد. شب قدر از نظر مقام و مرتبه از هزاران ماه برتر و بالاتر است. در اين شب فرشتگان و روح ( يعني جبرئيل) به اذن خدا از هر فرمان نازل مي گردند. اين شب رحمت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه.

هركسي يه حسي نسبت به اين شبها داره كه خاصه و نمي شه وصفش كرد . براي ما كه دنيامون پر از اضطراب و سراسر نياز هستيم اين شبها موقع خوبي براي خلوت كردن و دعا كردن با خداست .

اى سازنده هر ساخته اى
آفریننده هر آفریده اى
روزى ده هر روزى خور
اى مالک هر مملوک
اى غمزداى هر غمزده اى
دلگشاى هر اندوهگین
اى رحمت بخش هر رحمت خواه
اى یاور هر هر بى یاور
اى عیب پوش هر معیوب
اى پناه هر آواره

اي خداي من از تو درخواست مي كنم كه
به حق كتابت قرآن و به حق آنچه در آن است ،
ما را از بديها و گناهان دور نگاه داري و
از خطاهايمان بگذري و
خير و خوبي و نيكي را در مسير زندگي مان قرار دهي.


۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

ديروز تولدم بود

سلام
ديروز تولدم بود . خيلي دوست داشتم يه مهموني كوچك مي گرفتم ولي چون پدرو مادرهامون نبودند نشد . دوستام بهم پيامك دادند . گرفتاري ها موجب مي شه كه حتي بهم زنگ نزنند و به پيام تبريك اكتفا كنند .باز جاي شكرش باقيه كه تاريخ تولدم هنوز يادشونه . اگه يه كادوي خوب كه خيلي دوستش دارم از آقاي همسر نمي گرفتم حسابي غصه مي خوردم .  به اميد يه مهموني در هفته آينده كيك نگرفتم . ولي انگار مزه نداره تا شمع تولدم را فوت نكنم و چند تا عكس نگيرم و كيك خوشمزه نخورم تولدم ، تولد نمي شه. در عوض امروز كه اومدم شركت و همكارهام تولدم  رو تبريك گفتن احساس بهتري پيدا كردم . با اينحال تولد امسالم مثل هرسال نبود.
مي خوام عكس يه كيك بگذارم ولي سرعت كم اينترنت نمي گذاره .

فرق است بين دوست داشتن و داشتن دوست
دوست داشتن امري لحظه ايست
ولي داشتن دوست
استمرار لحظه هاي دوست داشتن است . . .



۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

دفتر دمشق خيلي تنبله!

سلامي به گرمي تابستان

چقدر هواي تهران گرم شده و دم كرده . روزه داران محترم خدابهتون قوت و قدرت بده كه اين شرايط سخت را تحمل مي كنيد. من كه توي اين گرما ، سينوس هام چرك كرده و نزديك 2 هفته است دارم آنتي بيوتيك هاي قوي مي خورم كه شايد بهتر بشوم ولي امروز بازم گلوم درد گرفته . خدايا خودت به ما كمك كن كه شادتر زندگي كنيم .

با فروم كانادا ويزا    تازه آشنا شدم . رفتم توش يه جستجويي كردم و ديدم بعله كساني كه با من سپتامبر 2009 فايلشون را باز كردند و البته از دفاتري بغير از دمشق هستند مثل بوفالو و مانيلا ، ويزاهاشون راهم گرفتند . خيلي سريع و درست مطابق زماني كه خود سفارت ادعا كرده بود. خوب خوش به حالشان .....

حالا متقاضيان محترم هموطن من به علت اپلاي كردن به دفتر دمشق كه خودش بزرگترين جرمشون حساب مي شه بايد مرز 12 ماه رو كه رد كنند هيچ ، شايد 15 ماه بيشتر راهم تجربه كنند ، كه چي ؟ تازه مديكالشون بياد و شايد هم مثل ساحل كانادا پاكت خالي از مديكالشون بياد . واي خدايا چقدر مسخره است......

ايميل هاي پيگيري دوستان هم جوابي جز صبور باشيد ، شما در مرحله بك گراند چك هستيد ، نداره .

درسته كه ما جهان سوم هستيم ولي اي كاش با همه جهان سوم ها يه جور برخورد كنند. يا از اول به ما بگن جهان چهارم شايد توقعاتمون را پايين تر بياريم . آخه اون فليپينيه خونش كه از من رنگين تر نيست تازه چشمهاي من درشت تر هم هست. مثل اينكه امروز حالم خوب نيست دارم مي زنم جاده خاكي...

خدايا در اين ماه مبارك همه بيماران جسمي و روحي و عقلي را لباس عافيت بپوشان . آمين

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

تولد وبلاگ

سلام


فردا تولد وبلاگم است . به اندازه يك چشم به هم زدن يكسال گذشت . انگار همين ديروز بود كه با شوق و ذوق زياد كاركردن با بلاگ اسپات را ياد گرفتم و با آقاي همسر روي اسم و آدرس وبلاگ به توافق رسيديم . بعد ارتباطم با دوستان وبلاگي بيشتر و بيشتر شد و الان شرح حال خيلي ها تو ذهنمه و براي بعضي ها خوشحالم چون به هدفشون رسيدند و براي برخي هم نگرانم چون مديكالشون نيامده و هنوز منتظرند. توي اين يكسال تعداد وبلاگهاي مهاجران به صورت تصاعدي رشد كرده . من تا چند سال پيش خواننده وبلاگ هاي تهرانتويي و كاناداجون و خاطرات نلي و باسي بودم . ولي حالا وبلاگ خيلي ها رو كه هنوز لينكشون نكردم را مي خونم و از شرح حالشون با خبرم. عجب دنياي عجيبيه.....
وبلاگم را با هدف بيان خاطراتمون در مسير مهاجرت به كانادا درست كردم ، كه هم براي خودمون يادگاري بمونه و هم شايد ديگران بتونند از تجربه هامون استفاده كنند . اگر گاهي خيلي خوشحال و پر انگيزه بودم يه پست مثبت مي نوشتم و اگر گاهي غمگين بودم بازم دلم نمي خواست اوج ناراحتي ام توي اين وبلاگ بياد و سعي مي كردم احساسم را متعادل تر كنم و بعد بنويسم . نمي دونم تا كجا ادامه پيدا ميكنه ولي يه وابستگي زياد برام ايجاد كرده كه نمي دونم خوبه يا بد. تا الان محاسنش از معايبش بيشتر بوده . پس به اميد خدا ادامه مي دهيم تا ....


اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ

ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح


۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

بخاطر وبلاگ خاطرات ما 3 نفر

سلام

ديروز خبر ناگواري از دوستان وبلاگيم رضا و سان شاين شنيدم كه واقعا شوكه شدم . متاسفانه دزد وارد منزلشون شده و پول و طلا و دوربينشون و .... را دزديده . من كه اولش فكر كردم شوخي مي كنند .يعني باورم نمي شد شهر امن كانادا براي مهاجري كه تازه يك ماهه وارد كانادا شده اينطوري تغيير چهره بده . پليس هم نتونسته براشون كاري بكنه و ادعا كرده شما بايد خونتون را بيمه سرقت مي كرديد مثل بيمه آتش سوزي . اينطور كه خودشون تعريف كردند پليس با تجهيزات پيش پا افتاده و با تاخير فراوان اومده انگشت نگاري و هيچ اميدي هم به نتيجه اش نيست. خيلي خيلي تاسف آوره . چون وبلاگ ايشان خيلي خيلي به جزئيات مسائل را مطرح مي كرد (كه خيلي هم براي ما مفيد بود ) و البته يكسري مسائل شخصي هم ناخودآگاه آورده بودند كه من فكر مي كنم مي تونه زمينه را براي بددلان آماده كنه تا با كينه توزي خوشي هاي زندگي در كانادا را به ناراحتي و سختي تبديل كنند. اين نظر شخصي منه كه احتمال يك آشناي حسود و بددل خيلي بيشتر از غريبه هاست . دزد غريبه مي ره سراغ خونه هاي ميليونرهاي كانادا كه حداقل بعد از دزدي يه پول حسابي هم به جيب بزنه . نظر شما چيه؟

بهرحال ما از صميم قلب با نويسندگان وبلاگ خاطرات ما 3 نفر همدردي مي كنيم و تنفرمون را از دزد نامرد ابراز مي كنيم . البته اين اتفاق يه درس بزرگ هم به همه ما مي ده كه براي يك خانواده مهاجر هر اتفاق غير منتظره اي ممكنه بيفته و قرار نيست هميشه همه چي روبه راه باشه ولي مهم اينه كه با توكل به خدا روي هدفمون ثابت قدم باشيم و بتونيم مشكلها را پشت سر بگذاريم و اين رنج ها آدم رو قوي تر و پخته تر مي كنه.

به اميد روزي كه جامعه مهاجران ايراني متحد و قوي باشند و بتونند بهم در مشكلات كمك كنند تا زندگي بهتري داشته باشند.


 
بيرون ز تو نيست، هر چه در عالم هست

از خود بطلب هر آنچه خواهي كه تويي

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

تلاشي دوباره براي زبان انگليسي

سلام

همه دوستان منتظرمديكال مي دونيم كه بايد از اين فرصتي كه داريم استفاده كنيم و حسابي زبان انگليسي مون را تقويت كنيم ولي احتمالا اكثرا بعد از امتحان آيلتس جنرال و آوردن نمره لازم اينقدر از فشار و استرسي كه بهشون اومده خسته مي شوند كه تا مدتي دلشون نمي خواد دوباره درگيردرس خوندن و امتحان دادن بشوند. در ضمن خودم هزاران بار در وبلاگهاي دوستاني كه مهاجرت كردند ديدم كه روي دونستن زبان انگليسي و مهارت مكالمه تاكيد بسياري كردند و من هم هر دفعه به خودم مي گم ببين داري وقتت را تلف مي كني و بعدا افسوس مي خوري. يادمه پارسال همين موقع ها بود كه داشتم براي آيلتس حسابي مي خوندم و به نظرم خيلي آماده بودم اي كاش همون موقع هم وارد كانادا مي شدم چون اعتماد بنفسم خيلي بالا بود . ولي الان فكر مي كنم يكم افت كردم . ولي چاره اي نيست دوباره بايد تلاش كرد و اين دفعه با هدف موفق شدن در آيلتس آكادميك و ورود به كشور انگليسي زبان . براي دانشگاه ها حداقل اورال 7 آكادميك لازمه ولي نمي دونم كالج هايي مثل سنكا در چه سطحي زبان مي خواد و آيا آيلتس آكادميك را قبول مي كنه يا نه ؟
من تو سايتش كه نگاه مي كردم در مورد زبان نوشته بود grad 12 ولي متوجه نمي شم يعني چي؟
كسي از دوستان اطلاعات بيشتري داره ؟
الان هم مشغول خوندن كتابهاي آيلتس زير هستم كه به نظرم خيلي خوب هستند:
 1_Ielts Test Builder


2_ Ielts On Track


*** از يكي از دوستان ساكن تورنتو در مورد كالج هاي انتاريو اطلاعات گرفتم . اول اينكه زبان مورد نياز براي پذيرش  در حد دانشگاهها نيست و پايينتره پس فكر نمي كنم ما خيلي مشكل داشته باشيم. دوم اينكه  اگر تمام وقت ثبت نام كنيم مي تونيم از دولت وام بگيريم تا هزينه هامون را تامين كنه. دوره هاي پاره وقت هم داره كه حتي مي تونيم آن لاين دوره ها را بگذرونيم بدون شركت در كلاس و رفت و آمد. فعلا همين تا اطلاعات كاملتر رو از اونجا بگم. *** 


مهمترين چيز در هر رقابتي ، نه پيروز شدن ، بلكه شركت كردن است.
همچنين مهمترين چيز در زندگي ، نه چيرگي ، كه تلاش است.
نكته اساسي ، نه فتح كردن ، كه نيك پيكار كردن است.

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

يك خاطره

سلام
بعد از تعطيلات غير منتظره در چند استان از جمله تهران كه به علت گرمي هوا و كمبود برق بود اومديم سركار و خوب الان هم كه 8 صبحه هوا گرمه و كولرهاي بي رمق اينجا اصلا جواب نمي ده . تازه جالبتر هم اينه كه در كانادا هم هوا خيلي گرم و شرجيه و دوستاني كه الان اونجا ساكنند را دچار زحمت كرده .

مطلب زير را روز 17 تير آماده كرده بودم كه بگذارم تو وبلاگم ولي به علت مشكلات فني نشد و بعد هم تعطيل شديم ولي حيفم اومد اين تجربه ام را توي يك پست نگذارم. هر چي باشه بخشي از زندگي منه .

پس فرض مي كنيم كه امروز 17 تيره :

امروز 17 تير ماه روز مهميه . 7 سال پيش در چنين روزي من وارد شركت عظيمي شدم كه مثل يه دريا من رو تو خودش غرق كرد. من پر انرژي و سرحال و پر از انگيزه هاي مثبت در سال آخر دانشگاه استخدام شدم و با نمرات بسيار خوب كه فكر مي كردم اينها همه در كار مهم هستند ، فكر مي كردم كه هر سال بايد چيزهاي جديد ياد بگيرم ، فكر مي كردم هيچوقت از كار كردن خسته نمي شم ، فكر مي كردم اين كار روتين كه تو كتابها خوندم يعني چي ؟ ، فكر مي كردم رئيسم حتما از من بيشتر و بهتر مي دونه و تمام سعي اش پيشرفت اداره مون تو كارهاشه و تغيير و تحول ايجاد كردن دروظايفمون و در آخر رضايت پرسنل هم براش اهميت داره.
ولي خوب من اونموقع خيلي خيلي بي تجربه بودم و فقط 21 سالم بود . هنوز با سيستمهاي اداري منظم و قانون مند شركتمون آشنا نبودم!! ولي با گذشت زمان بعد از يه دوره نزولي كه حسابي تحت فشار روحي قرار گرفتم ، گاهي با تپش قلب شديد از اضطراب و استرس شديد همراه بود و گاهي هم مي زدم زير گريه چون چند نفري خيلي اذيتم مي كردند واين شرايط حدود 1 تا 2 سال طول كشيد ، كه بعد به لطف خدا و چند تا دوست خوب كه خودشون هم تجربه هاي مشابهي رو داشتند و به من خيلي روحيه دادند ، كم كم خودم را پيدا كردم و فهميدم كجا هستم و همكارها هر كدوم چه اخلاقي دارند و هدفشون از كار كردند چيه و رئيس رو چي حساس است و اون فكرهايي كه در مورد كار كردن مي كردم هميشه درست نيستند. خلاصه بعد از 7 سال فهميدم كه بهتره روحيه خودم را قوي كنم و سعي كنم مشكلاتي كه پيش مي ياد را حل كنم و اين 8 ساعت را يه جوري بگذرونم كه بعد برام سوهان روح نشه . اما در مورد وظايفم كه در اين مدت هيچ تغييري نداشته و كاملا يكنواخت و به معني كلمه روتين شده نتونستم كاري بكنم . گاهي احساس پوچي مي كنم و فكر مي كنم بيشتر از اين كار، توانايي و استعداد دارم كه با گذر زمان هرز شده . هيچوقت تو كارم اشتباه نداشتم و به دقت زياد داشتن پيش رئيسم معروف شدم ولي اصلا راضي نيستم . نمي خواهم ناشكري كنم . خدا را هر روز هزاران بار شكر مي كنم كه توي وضعيت فلاكت بار بيكاري ، من كار خوبي دارم ، دوستان خوبي دارم و فعلا هم محيط آرومي دارم و از همه مهمتر حقوق و مزاياي خوبي هم دارم ولي ..... انگار خودم نيستم و شغلي كه 7 سال تكرار بشه و تغيير نكنه دوست ندارم . نمي دونم با مهاجرت به كانادا وقتي خواستم دنبال كار بگردم چي مي شه و آيا راضي هستم يا نه . ولي مي دونم تو سازمانهاشون براي پرسنل مسير شغلي دارند و شرايط پيشرفت راحت تره ....

در ضمن از زمان پندينگ ما هم 7 ماه گذشت . عدد 7 هميشه براي زندگي من و آقاي همسر مقدس بوده و در چند مورد هم مصداق داشته . شايد اين بار هم داشته باشه ...
 
اگر امروز اينجايم ، نصيبم اين چنين بوده
خداوندا تو دريابم ، نصيب روز ديگر را


۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

خبر تغيير در ليست مشاغل مورد نياز فدرال

سلام به همه دوستان .


ديروز 6 تير خبر تغييرات در قوانين مهاجرت و ليست مشاغل مورد نياز را از وبلاگ پانيذ خوندم . تقريبا همه منتظر تغييرات بوديم و جالب تر اينكه رشته حسابداري حذف شد . من هم با همين رشته اقدام كرده بودم و همش به اين فكر مي كنم كه اگه تازه الان مي خواستم اقدام كنم ديگه راهي نداشتم بغير از اينكه فرانسه بخونم و برم تو مسير مهاجرت به كبك . بهرحال خطر از سر ما گذشت . مسئله مهمتر اينه كه از اين به بعد بايد مدرك زبان مثل آيلتس و تف را هم با فرمهاي اوليه بفرستيم سيدني . اين يعني اول زبانتون را بخونيد و امتحان بدهيد و وقتي نمره لازم رو آورديد ، حالا بفرماييد اقدام كنيد وگرنه قابل قبول نيست. فرمها و چك ليست ها هم تغيير كرده و بايد براي اقدام جديد به روز بشوند.
نكته ديگه در اين روش جديد اينه كه تنها 1000 نفر از هر شغل در سال بررسي مي شه .پس هر كس زودتر مداركش رو بفرسته بهتره.
ايكاش يه فكري هم براي پرونده هاي سال 2009 مي كردند كه هنوز تكليفشون مشخص نشده و دوستاني كه از من زودتر اقدام كردند هنوز منتظرند .

براي ديدن منابع خبر و ليست مشاغل ميتونيد سايت كنپارس رو هم ببينيد.
موفق و خوش باشيد.

 

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

شروع تابستان!!!

سلام به همگي .

امروز 5 شنبه است و با اين اميد اومدم سر كار كه بعد از ساعت كاري با آقاي همسر و خانواده اش مي ريم مسافرت . مي خواهيم بريم تفرش . اونجا يه خونه باصفا هست با كلي محصولات كشاورزي . آب و هواي لطيفي داره و خوشبختانه خنكه . جمعه و شنبه هستيم و حسابي خوش مي گذرونيم .

شنبه هم كه تولد حضرت علي ( 13 رجب ) است و تعطيله و روز پدر و مرد هم هست كه به همه آقايون و پدرهاي گرامي اين روز را تبريك مي گم و آرزوم اينه كه تعهداتشون را در مقابل خانوادشون به خوبي انجام بدهند.

در ضمن اين روز براي ما يه روز خاصه . اولا سالروز تولد قمري آقاي همسر در چنين روزي بوده و دوم اينكه عقد ما هم 5 سال پيش در 13 رجب برگزار شد . چه لحظات شيرين و به ياد ماندني بودند .

خدا رو شاكريم كه هميشه در زير چتر حمايت پروردگار مهربون زندگي كرديم و لطفش هميشه شامل حالمون بوده.

خلاصه اينكه تابستان و فصل مسافرت هم شروع شد و توصيه من اينه كه سعي كنيد اين روزهاي انتظار، به خودتون خوش بگذرونيد و ان شااله تا پايان تابستان خبرهاي خوبي از بچه هاي فدرال بشنويم.

درازل پرتوحسنت زتجلي دم زد      عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد



جلوه اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت عين آتش شد ازاين غيرت وبرآدم زد

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

خدايا!

خدايا! عقيده ي مرا از دست عقده ام مصون بدار
خدايا! به من قدرت تحمل عقيده ي مخالف را ارزاني كن
خدايا! رشد عقلي و عملي مرا از فضيلت ، تعصب ، اشراق و احساس محروم نساز
خدايا! مرا همواره آگاه و هوشيار دار ، تا پيش از شناخت درست و كامل كسي يا فكري مثبت يا منفي قضاوت نكنم
خدايا! خودخواهي را چنان در من بكش كه خودخواهي ديگران را احساس نكنم و از آن در رنج نباشم
خدايا! به من زيستي عطا كن كه در لحظه مرگ بر بي ثمري لحظه اي كه براي زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهودگي اش سوگوار نباشم.
خدايا! چگونه زيستن را تو به من بياموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست

( برگرفته از كتاب نيايش دكتر شريعتي )
سالگرد در گذشت دكتر شريعتي ، روحش شاد و يادش گرامي باد

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

من با روحيه عالي برگشتم!

سلام به همه دوستان

ما 2 روزه كه از سفر برگشتيم . خيلي خيلي به ما خوش گذشت . تا حدي كه دلمون نمي خواست برگرديم . 12 روز مثل برق و باد گذشت انگار خواب بوديم و الان بيدار شديم . اين جملات آقاي همسر بود كه ديشب مي گفت . باورش نمي شد بايد 6 صبح فردا از خواب بيدار بشيم و راهي شركت بشيم. دوباره بايد درگير حاشيه ها و روزمرگي ها بشيم. توي اين 2 هفته هيچگونه اضطرابي نداشتم . اصلا به مديكال فكر نكردم و ذهنم رهاي رها بود . دعا كردم هرچي برامون خيره و در هر زمان كه خود خدا صلاح مي دونه كارمون درست شه . البته ته دلم خيلي اميدوارم . 6 روز در مدينه بوديم كه زيارت مسجد رسول و 4 امامي كه در قبرستان بقيع هستند رفتيم . 6 روز هم در مكه كه دربست در خدمت خانه خدا بوديم. اونجا انرژي مثبت عظيمي هست . اگر بشيني و فقط كعبه رو نگاه كني از ديدنش سير نمي شي . اين رو كسايي مي فهمند كه اين تجربه را داشتند . متاسفانه زبان من از توصيف فضاي پر شور و حال اونجا قاصره . آخرين شب تا صبح روبروي كعبه نشستيم ( البته گاهي هم چرت زديم ) و فقط به مردمي كه طواف مي كردند نگاه كرديم.مسجد الحرام شب و روز نداره ، هميشه جمعيت زيادي اونجا هستند ، از كشورهاي مختلف عربي و يا هندي ، پاكستاني ، مالزيايي ، تركيه اي و... . اكثرا با لباسهاي سنتي و رنگارنگ خودشون اومده بودند . البته در زمان احرام همه سفيد پوش مي شديم و بايد اعمال مخصوص عمره رو انجام بدهيم كه 2 تا 3 ساعت بيشتر طول نمي كشه.

ما سه شنبه شب يكبار ديگه از مكه خارج شديم و در مسجد تنعيم محرم شديم و اين بار بايد از طرف ديگران نايب مي شديم . روحاني كاروان گفت شما مي تونيد براي يك نفر يا ميلياردها نفر زنده يا مرده نيت كنيد و ثوابش به همه مي رسه . اول مي خواستم بگم همه مسلمانهاي جهان بعد ياد آدمهاي خوب غير مسلمون هم افتادم گفتم اگه اين عمره من قبول باشه خوب بذار به همه يه ثوابي برسه پس گفتم براي همه آدمها از حضرت آدم تا خاتم . از روحاني پرسيدم كه اين نيت درسته ؟ گفت درسته ولي لازم نيست همه رو در ثوابش شريك كني. اما من تو دلم گفتم دوست دارم همه شريك باشند ، من از اين سفر لذت بردم پس بذار اونهايي كه هنوز نتونستند تجربه كنند در ثوابش شريك باشند.

اين سفر يك سفر خاصيه كه هركس به انداره درك و معرفت خودش ازش لذت مي بره و يه چيزي ياد مي گيره . 5 سال پيش كه 22 سالم بود يه چيزهايي ياد گرفتم و اين بار هم يه مسائل ديگه به نظرم جالب و پند آموز بود. علاوه بر طواف كعبه ، نماز هاي جماعت كه ميليوني انجام مي شه و همه كنار هم احساس خوبي دارند را دوست داشتم . خداروشكر كاروان ما مدير و روحاني خوبي داشت كه ما واقعا راضي بوديم . جشن تولد حضرت فاطمه ما در مكه بوديم كه برامون يك جشن مخصوص زوجهاي جوان گرفتند و يك جشن عمومي هم داشتيم كه با شيريني و شكلات و مولودي خواني و كادو دادن به خانمها همراه بود.

خلاصه اينكه نمي تونم شادي ام رو براي ديدن مكانهاي مقدسي كه در مدينه و مكه بود وصف كنم .حضور در اين مكانها به ما آرامش مي داد و بندگي در برابر خالق هستي را يادآوري مي كرد.درضمن من براي همه مهاجران محترم دعا كردم و كساني كه اسمشون را يادم بود نام بردم و براشون طواف كردم. اميدوارم همه سلامت باشند و شكرگزار نعمتهاي خداوند...

مطالب زيباي زير از كتاب حج دكتر علي شريعتي نقل شده است :

" حج آغاز شده است، حرکت به سوی کعبه، در جامه احرام، در حریمی از محرمات، و شتابان روی به خدا، فریاد لبیک! لبیک!
یعنی که خدا تو را دعوت کرده است، ندا داده است، که بیا، اینک آمده ای، اینک پاسخش را میدهی: لبیک!

لبیک اللهم لبیک، ان الحمد و النعمه لک والملک، لا شریک لک لبیک!

بله خداوندا، ستایش و نعمت از آن توست و سلطنت نیز! تورا شریکی نیست، بلی!

حمد، نعمت و ملک! باز نفی همان سه قدرت حاکم: استعمار، استثمار و استبداد، تثلیث حاکم بر تاریخ! روباه، موش و گرگ ... بر سر خلق، که همه میش اند و اغنام الله!

صدای خدا در صحرا به گوش می رسد، از هر ذره ای این ندا بر می آید، تمام فضای میان و آسمان را پر کرده است، و هرکسی آن را میشنود، می شنود که خدا دارد او را می خواند و او از جگر فریاد میزند: لبیک اللهم لبیک!

می روی و احساس می کنی که نیست می شوی، از خود دور می شوی و به او نزدیک، همه او می شود و همه او می شوی، و تو دیگر هیچ، یک یاد فراموش، که در میقات از دوش افکنده ای و سبک بار از خویش، به میعاد می روی.

در آستانه مسجدالحرامی، اینک کعبه در برابرت! یک صحن وسیع و در وسط، یک مکعب خالی و دیگر هیچ! ناگهان برخود می لرزی! حیرت، شگفتی! اینجا ... هیچکس نیست، اینجا ... هیچ چیز نیست ... حتی چیزی برای تماشا!

ناگهان میفهمی که چه خوب! چه خوب که هیچ کس نیست، هیچ چیز نیست، هیچ پدیده ای احساست را به خود نمی گیرد، ناگهان احساس میکنی که کعبه یک بام است، بام پرواز، احساست ناگهان کعبه را رها میکند و در فضا پر می گشاید و آن گاه مطلق را احساس می کنی! ابدیت را حس میکنی! آنچه را که هرگز در زندگی تکه تکه ات، در جهان نبی ات نمی توانی پیدا کنی، نمی توانی احساس کنی، فقط می توانی فلسفه ببافی، این جاست که می توانی ببینی، مطلق را، ابدیت را، بی سویی را، او را!

و چه خوب که در اینجا هیچکس نیست، و چه خوب که کعبه خالی است!

و کم کم می فهمی که تو به زیارت نیامده ای، تو حج کرده ای، اینجا سرمنزل تو نیست، کعبه آن سنگ نشانی است که ره گم نشود، این تنها یک علامت بود، یک فلش، فقط به تو، جهت را می نمود، تو حج کرده ای، آهنگ کرده ای، آهنگ مطلق، حرکت به سوی ابدیت، حرکت ابدی، رو به او، نه تا کعبه! کعبه آخر راه نیست، آغاز راه است!

در اینجا نهایت تنها نتوانستن تو است، مرگ و توقف تو است، اینجا آنچه است حرکت است و جهت و دگر هیچ!

اینجا میعادگاه است، میعادگاه خدا، ابراهیم، محمد و مردم! و تو؟! تا تویی، اینجا غایبی، مردم شو! ای که جامه مردم بر تن داری، که: مردم ناموس خدایند، خانواده خدایند و خدا نسبت به خانواده اش از هرکسی غیرتمندتر است! "

کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نکنی

حاجی احرام دگر بند ٬ ببین یار کجاست

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

سفر به سرزمين وحي

سلام
اين روزها مشغول كار و روزمرگي بوديم كه دوباره زندگي مون دستخوش هيجان جديدي شد . بله ما تا 10 روز ديگه راهي سرزمين وحي مي شويم . داستان از اين قرار بود كه من و آقاي همسر 2 سال پيش براي حج عمره ثبت نام كرديم و خوشبختانه در قرعه كشي كه انجام شد از 200 الويت ما نهم شديم . پس وقتي اوايل ارديبهشت ازمون خواستند كاروانمون را انتخاب كنيم ، ما هم بدون هيچ معطلي 2 خرداد را براي سفرمون انتخاب كرديم. خلاصه اينكه الان ما خيلي خوشحال و هيجان زده ايم و خداروشكر مي كنيم كه مي تونيم اين سفر معنوي و باارزش را قبل از سفر به كانادا تجربه كنيم . از همه بهتر اينه كه 2 هفته از كار و زندگي اينجا رها مي شويم و مي ريم توي يه دنياي ديگه . دنيايي كه تاريخش رو در كتابها خونديم و تصاويرش را در فيلم ها ديديم و از همه مهم تراز نزديك ديدن خانه خدا، مكان مقدسي كه پيامبران بزرگ در حفظ و نگهداري اش تلاشهاي بسيار كردند ، برايم بسيار لذت بخش است.
البته ناگفته نمونه كه من حدود 5 سال پيش هم با پدر و مادرم به سفر حج عمره رفته بودم و لذت وصف نشدني كه از اونجا بردم موجب ثبت نام دوباره براي حج شد. البته هدفم بيشتراز اين سفر تشكر از خدا ست چون حاجت ها و نذرهايي كه 5 سال پيش از خدا خواستم همشون برآورده شد ، حتي دعاهايي كه در خصوص ديگران كردم . در سفر قبلي ام نذر كرده بودم اگر مشكلات سر راه زندگيم كه اون موقع برام كوه بزرگ لاينحلي بود از بين بره ، توي اولين فرصت دوباره با آقاي همسر براي تشكر به زيارت خانه خدا مي روم .
خدايا تو به من كمك كردي ، من هم براي تشكر مي خوام بيام . اين سفر را ازم قبول كن .
اين بار حرفهاي جديدتر و درخواست هاي بيشتري دارم و مطمئن هستم كه بازهم خدا خودش كمك مي كنه .
اول شفاي مريض ها و عاقبت بخير شدن همه و بعد هم .....
بهرحال از همين الان اميدوارم كه اين سفر برام با معرفت و شناخت بيشتري نسبت به گذشته انجام بشه و در ضمن من ياد شما دوستان وبلاگي هم هستم و حتما براي موفقيت در اين راه پر پيچ و خم مهاجرت دعا مي كنم.
***( مي خوام يك ليست تهيه كنم تا اسم دوستانم يادم نره ، در سفر قبليم هم همين كار رو كردم ، من قضيه رو خيلي جدي گرفته بودم خدا هم گوشه چشمي به ما كرد و نذرمون برآورده شد )

۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

بلاگر آزاد شد!!!

سلام
امروز سر صبح وبلاگم را از شركت چك كردم ديدم بلاگر رها شده ، آزاد شده . ديگه مي تونم بيام توش و به راحتي پيغام بگذارم .( خدا كنه موقتي نباشه ) خيلي خبر خوبي بود. خودم هم باورم نمي شه ولي بدجوري وبلاگم را دوست دارم و به خبر گرفتن از حال دوستانم عادت كردم.

چقدر هوا اين روزها عاليه ، بهترين زمانه براي رفتن به طبيعت . جشنواره گل لاله در گچسر هم به دوستداران طبيعت توصيه مي كنم. ما پارسال رفتيم و مناظر زيبايي را اونجا ديديم. الان فصل گلابگيري كاشان هم هست و بازار تورهاي يكروزه هم داغ داغه. من هم احتمالا يكي از همين جمعه ها رو مي رم كاشان.





وقتي بخت با ما يار است ، بايد از آن بهره ببريم و براي ياري اش هركاري بكنيم ، همانطور كه او به ما كمك مي كند. ( پائولو كوئيلو )

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

من با كلك اومدم

سلام
چند روز بود كه مي خواستم وبلاگم را به روز كنم ولي نمي شد. وقتي هم اومدم سروقتش ديده به به بلاگر بيچاره بلا اومده سرش . و ما هم از بلاگر بيچاره تر . مونديم چه جوري وبلاگمون را ادامه بديم . داشتم تصميم مي گرفتم كوله بارم را جمع كنم برم بلاگفا ، كه يكي از دوستان يك نرم افزار كلكي بهم داد و فعلا باهاش خوشم. تا ببينيم بعد چه بلايي به سرمون مي ياد.
مي خواستم اين پست را با خبرهاي خوشي كه از دوستان مهاجر گرفته بودم آغاز كنم كه نگذاشتند.
اول از همه اميدوارم ويزاي كارنو (از كيف تا مونترال ) و يادداشت هاي يك بيگانه زودتر بياد چون مديكالشون را دادند و منتظرند. بعد هم تبريك مي گم به دوست خوبم نلي كه مديكالش اومده و هم در مصاحبه گرين كارت آمريكا برنده شده . ثناي عزيز هم از وبلاگ در راه كانادا نامه مديكالش را در روز پرستار دريافت كرد و باعث خوشحالي من شد. در آخر هم ويزاي مهرداد و مهساي عزيز از وبلاگ سلام كانادا ( كه من سردسته اين لشگر فدرالي ها مي دونمشون ) اومد و ما را واقعا خوشحال كرد. يه دوست ديگه از وبلاگ روياي كانادا هم نامه مديكالش اومد كه البته بعد از گذشت 256 روز از ارسال مدارك به دمشق. براي اين دوستان آرزوي موفقيت مي كنم و از دوستاني كه هنوز ما رو خوشحال نكردند هم مي خوام كه سريعتر دست به كار بشوند.
اميدوارم بازم بتونم يه پست ديگه بگذارم و يه خبر جديد بدم.
بدرود

گرچه افتاد ز زلفش گرهي در كارم
همچنان چشم گشاد از كرمش مي دارم


۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

سلام blogger هم ف ي ل ت ر شد !

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

سفرنامه هند. شهر چهارم آگرا

ساعت 5 صبح از رانتامبور به سمت آگرا حركت كرديم. بعد از گذشت 5 ساعت نرسيده به شهر آگرا ، به شهر متروكه فاتح پور سيكري رسيديم. اين مكان در گذشته محل زندگي پادشاه و تعداد زيادي از مردم بود و باز هم روي بلندي ساخته شده بود كه از اون مكان مي تونستيم مناظر زيبايي را ببينيم. دوباره به سمت آگرا حركت كرديم و مستقيما به تاج محل رفتيم. بزرگترين بناي عشقي جهان . كه يكي از عجايب هفتگانه جهان است و همه از سنگ مرمر درست شده و حتي نقش و نگارهاي گلها هيچ كدوم نقاشي نيستند بلكه سنگها رو به صورت گلهاي زيبا تراش دادند. اين مكان براي هندي ها خيلي مقدسه و از نظر امنيتي هم به شدت حفاظت مي شه. همه به احترام اين بنا كه آرامگاه ارجمند بگم يا ممتاز محل است ، كفش ها را در مي آورند. تاريخچه اش را اينطور گفتند كه در سال ۱۶۳۱ ميلادی ، شاه جهان ( یکی از پادشاهان هند)، به همراه همسرش ممتاز محل ( ارجمند بگم ) كه ايراني بوده به شهر آگرا رسیدند و ملكه هنگام به دنیا آوردن آخرین فرزندش، در سن ۳۹ سالگی ، از دنیا رفت. شاه جهان به واسطه علاقه شدیدی که به او داشت ، برای آنکه یاد او هیچ گاه از خاطر جهانیان نرود، تصمیم به ساختن بنائی عظیم در محل یکی از باغهای زیبای شهر در کنار رودخانه آگرا گرفت.این کار توسط ۲۰ هزار کارگر حدود 20 سال طول كشيد و از هنرمندان ایرانی و ترك و عرب كمك گرفته شد . از اونجا كه شاه و ملكه هردو مسلمان بودند در حاشيه بنا سوره قران توسط خطاط شيرازي نوشته شده است. درضمن شاه جهان مي خواست يك بناي ديگر شبيه تاج محل اما به رنگ مشكي هم بنا كند ولي پسرش او را دستگير كرد و در يكي از كاخها تبعيد كرد و اجازه اين كار را به او نداد. احتمالا به اين دليل بوده كه شاه جهان از اداره كشور غافل شده بود و فقط به فكر درست كردن اين بنا و هزينه كردن بوده است. بهرحال اين آرامگاه بعد از گذشت اين همه سال هنوز بسيار زيبا و باشكوه و در عين حال بيانگر عشق شديد شوهر به همسر است كه ما خيلي تحت تاثير قرار گرفتيم. از بودن در اين مكان خسته نمي شديم ولي گرماي 40 درجه بدجوري اذيت مي كرد و ما هنوز هتل نرفته بوديم . قبل از هتل ما رو به ديدن قلعه سرخ آگرا بردند كه اين مكان هم زيبا و ديدني بود و در يكي از اين قصرها شاه جهان پير زنداني شده بود و تا آخر عمرش از دور مي تونست تاج محل عزيزش را ببيند . خلاصه به هتل جي پي پالاس رفتيم و بعد تور ليدرمون پيشنهاد تماشاي يك نماش موزيكال با رقص هندي را داد كه داستان شاه جهان و ممتاز محل توسط بازيگران و رقصنده هاي باليود اجرا مي شد. هزينه اين تئاترنفري 1500 روپيه بود و من شك داشتم كه خوشمون بياد يا نه . ولي بهرحال آخرين شب ما در هند و شهر آگرا بود و فردا بايد به سمت دهلي حركت مي كرديم . پس تصميم گرفتيم كه براي ديدن نمايش كه اسمش تاج بود اعلام آمادگي كنيم. اين نمايش به طور همزمان براي 8 زبان ترجمه مي شد و مي تونستيم با گوشي هايي كه بهمون مي دهند دوبله فارسي را بشنويم. البته فارسي با لهجه هندي با لغتهاي قديمي و سنگين كه خيلي بانمك و خنده دار بود. خوب اول نمايش كه شاه جهان و ممتاز محل عشقولانه در مي كردند همش رقص هاي گروهي و آواز شاد داشتند ، ولي بعد كه ملكه از دنيا رفت و شاه عاشق پيشه ديوانه شد و بقيه ماجرا ... با آه و ناله اش اشك منو در آورد . در مجموع نمايش جالبي بود و بزرگترين ماكت تاج محل را هم نشون دادند كه مي شد باهاش عكس گرفت.
اين سفر ما خيلي خيلي فشرده بود و تمام وقايع بالا در يك روز اتفاق افتاد و آخر شب ما خسته و كوفته رسيديم به هتل و دوباره ساعت رو گذاشتيم براي ساعت 7 صبح فردا كه بريم صبحانه و خريد صنايع دستي و حركت به سوي دهلي.
آگرا شهر زيبايي بود و از دهلي و جيپور تميزتر بود . علتش رو نمي دونم ولي احساس بهتري نسبت بهش داشتيم . حيف كه فقط يك شب اونجا بوديم . غذا هاش رو هم بيشتر دوست داشتم و تجربه پيتزا هات هم كه عالي بود.
سفر هند با وجود سختي هاي اتوبوس سواري بين شهريش و آلودگي شهرها كه چشم را اذيت مي كنه ، اونقدر برامون جذاب و هيجان انگيز بود كه باورم نمي شه در 7 روز اين همه چيزاي جديد ديدم و شنيدم و تجربه كردم . دنياي متفاوتي كه كاملا بي نظير بود و اصلا قابل تصور هم نبود. ديگه الان فيلم هاي هندي نمي تونه منو گول بزنه نه طبيعتش واقعيه نه هنرپيشه هاش آدمهاي عادي هستند . اونطور كه يكي از راهنما هاي هندي بهمون گفت بيشتر فيلم ها در كشمير و مالزي و سنگاپور فيلمبرداري مي شه و هنرپيشه هاي زيبا مال نواحي كشمير هستند و بعضي شون دورگه هستند . آدمهاي هندي كه ما ديديم اصلا زيبا نبودند و اصلا شبيه هنر پيشه هاشون هم نبودند . يكي از هندي ها گفت كه دختر هاي ايراني به نظر ما خيلي زيباتر هستند و همشون انگار هنرپيشه هستند. ( يكم از خودمون تعريف كنم كه قدر خودمون را بيشتر بدونيم) . در ضمن هندي ها خيلي آدمهاي مهربون و رويايي هستند و ما ايراني ها رو خيلي تحويل مي گيرند و شايد باورتون نشه چندين بار پيش اومد كه يه آقايي مي اومد و از ما در خواست مي كرد كه با خانوده اش عكس يادگاري بگيريم . البته ما هم استقبال مي كرديم . دقيقا نمي دونم چي ما براشون جالب بود ، به نظرم لباسها و ساريهاي اونا قشنگ و زيبا بودن ، ما با يه تي شرت و شلوار جين چه جذابيتي براشون داشتيم؟
مسير بازگشت از آگرا به دهلي خيلي خسته كننده بود و در نهايت ما تصادف كرديم و اتوبوس ما به يك ماشين زد كه يك ساعت و نيم هم سر اين جريان معطل شديم . بالاخره ساعت 10 شب رسيديم به دهلي و مك دونالد شام خورديم و بعد هم فرودگاه . و آخيش رسيديم خونه...







بهرحال بعد از گذشت يك هفته ما هنوز تحت تاثير اين سفر هستيم و چند بار خواب ديدم كه دوباره اونجا هستم و دارم از مكان هاي مختلف بازديد مي كنم و عكس مي گيرم. راستش اين وضعيت من خيلي خوبه و از افسردگي اسفند ماه فاصله گرفتم و گوش شيطون كر از كابوس هاي شبانه هم خبري نيست. امسال خيلي خوب شروع شد بايد خيلي خوب هم ادامه پيدا كنه تا تموم شه....

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

سفرنامه هند. شهر سوم رانتامبور


اين شهر در ايالت راجستان قرار دارد و ما در هتل Tigerden در نزديكي پارك جنگلي محافظت شده رانتامبور براي 2 شب اقامت كرديم. يكي از برنامه هاي جالب و مهيج اين دو روز گيم درايوينگ به دنبال ديدن ببر بنگال بود. همه توريست ها رو با اتوبوس روباز به پارك ملي رانتامبور بردند و حيوانات زيادي را در محل زندگي خودشون ديديم و راهنماهاي هندي با كمك رد پاهاي ببر روي زمين جهت حركت ببر را شناسايي مي كردند و بعد از 2 ساعت گشتن يه ببر را سر تپه ديديم كه خيلي سريع دور شد و يه ببر ديگه رو در كنار درياچه كوچكي پيدا كرديم كه داشت آب مي خورد. كلي عكس و فيلم گرفتيم . توريست هاي خارجي خيلي اين قضيه رو جدي گرفته بودند و با دوربين هاي حرفه اي و شكاري اين لحظات را ثبت مي كردند. هوا در اين منطقه خنك تر از شهرهاي ديگر بود و سكوت و آرامش جنگل بسيار لذت بخش بود. از حيواناتي كه ديديم ميمون و طاووس و جغد و آهو و گوزن و سنجاب و مرغ ماهي خوار و بسياري از پرندگان را در كنار درياچه مي تونم نام ببرم.
شبها هم در هتل موسيقي هندي و ايراني به همراه رقص در فضاي باز كنار درختان و گلهاي زيبا داشتيم. صبحانه و ناهار و شام هم همين هتل به حساب تور بهمون مي داد كه مي شه گفت قابل خوردن بود . ولي من بيشتر از خوردن ميوه هاي متنوع لذت بردم تا غذاهاي سبزيجات پر ادويه.
روز بعد از يك قلعه بازديد كرديم به نام عقابها يا رانتامبور كه در نزديكي درياچه قرار داشت و يكي از پادشاهان مغول براي شكار كردن حيوانات مدتي اونجا زندگي مي كرد. اين قلعه روي بلندي قرار داشت و از اون بالا منظره بسيار زيبايي را مي تونستيم ببينيم. ما خيلي اين قسمت از سفر را دوست داشتيم چون خيلي به طبيعت نزديك بوديم و از هياهو و هرج و مرج شهر دور شده بوديم.
ادامه دارد...

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

سفرنامه هند . شهر دوم جيپور

بعد از حدود 7 ساعت اتوبوس سواري در جاده هايي كه رانندگي توش مثل بازي هاي كامپيوتري مي مونه ، بالاخره رسيديم جيپور. جاده ها كاملا بي نظير هستند اولا كه ماشينها راست فرمان هستند و بايد از سمت چپ حركت كنند كه همين موضوع موجب گيج شدن ما مي شد. مثلا براي سوار شدن اتوبوس همش مي خواستيم از طرف راننده سوار شيم يا براي گذشتن از خيابان نمي دونستيم كدوم طرف را نگاه كنيم. البته بماند كه در هند از همه طرف ماشين و موتور و ريكشا مي ياد . مثلا مي بيني كه در لاين سرعت يه ارابه با سرعت 20 كيلومتر در حركته و راه رو بسته و يا از همه بدتر باز هم در همون مثلا لاين سرعت ناگهان يك كاميون از روبرو مي ياد به طرفت و اگر ايران بود كه 100 درصد با هم شاخ به شاخ مي شدند . ولي خوب اينجا هند است و همه عادت دارند و اتوبوس ما بايد سرعتش را كم كنه و بره كنار و به كسي كه داره از روبرو خلاف مي ياد راه بده . واقعا كه مسخره است.
خلاصه ما به شهر جيپور شهر راجه ها و ماهاراجه ها رسيديم در ايالت راجستان . و در هتل Four Points By Sheraton اقامت كرديم. از مكانهاي ديدني قلعه آمبر است كه چون در بلندي قرار داشت سوار جيپ شديم و اين قلعه زيبا را بازديد كرديم . بعد هم يكي از كاخ هاي يك ماهاراجه را ديديم كه جناب ماهاراجه و خانواده اش در گوشه اي از كاخ زندگي مي كنند و بخش ديگر كاخ مثل موزه براي بازديد مردم آزاد است.اونجا موسيقي زنده هم اجرا مي شد كه جالب بود.
برنامه بعدي ديدن رصد خانه معروف شهر بود كه قدمت زيادي داشت و ساعت و تقويم را به كمك تابش خورشيد نشان مي داد. آخر از همه هم كاخ بادها يا هوامحل را ديديم كه سمبل شهر جيپور است.برنامه اختياري شب هم شركت در پاركي كه اسمش يادم نيست به همراه شام بود كه موزه فرهنگي هند حساب مي شد. يعني در هر قسمت از پارك خونه هاي قديمي به همراه شغلهاي هند قديم شبيه سازي شده بود ، آهنگري ، فال بيني ، جادو و جمبل ، كف بيني ، كفش سازي ، شعبده بازي و ... هم بصورت ماكت و هم بصورت واقعي افرادي به انجام اين كارها مشغول بودند. يك طرف ديگر مي شد فيل سواري ، شتر سواري و اسب سواري كني ، در طرف ديگر قايق سواري و نشانه گيري با اسلحه و ... ( براي اولين بار سوار فيل شديم ) خلاصه شهر شلوغي رو درست كرده بودند كه در هر طرف رقص و آواز هندي و سنتي به چشم مي خورد. ما از اين شهر قديمي خيلي خوشمون اومد و سعي كرديم همه قسمتهاش رو ببينيم و عكس بگيريم. شام هم ساعت 10:30 توي رستوران رويال در همين پارك برامون رزرو شده بود كه مثل سفره خونه سنتي خودمون بود ولي از ديزي خوشمزه خبري نبود. 10 مدل غذا براي هر نفر آوردند و يه چيزي شبيه حليم كه شكر زده بودند كه من فقط تونستم نون و حليم بخورم. بستني و شيريني مخصوص هم آوردند كه خوشبختانه خوشمزه بودند . البته محيط رستوران خيلي عجيب و متفاوت بود. چراغها همه خاموش بود و روي ميزها شمع روشن بود. ما واقعا تحت تاثير فضاي پر از شمع و فانوس ، بوي عود ، صداي موسيقي سنتي كه زنده اجرا مي شد و لباس گارسنها كه پر از رنگ و زرق و برق بودند قرار گرفته بوديم. شب كاملا متفاوتي بود.

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

سفرنامه هند . شهر اول دهلي

در اين سفرنامه سعي مي كنم نكات جالبي كه به نظرم اومده را بيان كنم و از پرداختن به جزئيات كه هم براي خودم و هم براي شما خسته كننده خواهد بود ، پرهيز مي كنم.
شهر اول دهلي:
پرواز ما ساعت 9 شب روز 6 فروردين 89 به مقصد دهلي بود كه حدود يكساعت تاخير داشت و مدت زمان پرواز 3:30 ساعت براورد شده بود و اختلاف زمان ما با هندوستان هم يكساعت بود.
حدود ساعت 4 صبح به وقت دهلي رسيديم و در فرودگاه تور ليدر و همراهانمون را پيدا كرديم و به سمت هتل crowne plaza حركت كرديم. در هتل هم با حلقه هاي گل و آب ميوه خنك ازمون استقبال كردند . بعد از چند ساعت استراحت برنامه هاي بازديد از دهلي قديم و دهلي جديد آغاز شد. ابتدا red fort شهر دهلي راديديم البته فقط از بيرون ، بعد آرامگاه همايون ( يكي از شاه هاي مغول ) را ديديم كه بعد از مرگش توسط همسرش ساخته شده بود . بازديد بعدي از منار قطب Qutub minar و دروازه هند بود . همچنين در دهلي قديم بازديد از Raj Ghat بناي يادبود ماهاتما گاندي را داشتيم و در آخر مسجد جامع كه يكي از بزرگترين مساجد آسياست را ديديم. براي ورود به مسجد بايد كفشهامون را در مي آورديم و پا برهنه مي رفتيم ، هوا هم بسيار گرم و آفتاب خيلي داغ و سوزاننده بود. براي نهار به يك رستوران رفتيم كه ما اونجا افغاني چوزا و لازانيا خورديم. افغاني چوزا همون مرغ كبابي بود كه ادويه و فلفل كمي داشت و من تونستم با وجود معده درد بخورم و لذت ببرم. بعد هم به هتل برگشتيم و تورليدر يك برنامه اختياري به ما پيشنهاد كرد كه شامل رقص و موسيقي هندي و ايراني مي شد به همراه شام. ما هم قبول كرديم چون تصميم داشتيم از هر برنامه جالبي استقبال كنيم. خلاصه اينكه با اينكه خيلي خسته بوديم ولي شب شادي داشتيم و شام هم غذاهاي متنوعي بود كه بغير از جوجه و بستني و شيريني هيچ كدومش رو نتونستم بخورم. ادويه هاي عجيب و غريب و فلفل زياد رو اصلا نتونستم تحمل كنم. مشكل غذاهاي هند فقط فلفلش نيست بلكه طعمشه كه خوشمزه نيست و اينكه از 10 مدل غذا ، 9 مدلش سبزيجاته و 1 مدلش مرغ يا جوجه است . حالا شانس بياري كه از اون ادويه ها و فلفل هاش به مرغش نزده باشن....
در مجموع شهر دهلي كه ما در دو روز ديديم شهر كثيف و آلوده اي بود. آدمهايي ديدم كه فقط زير يك سايه زندگي مي كنند ،يك قابلمه فلزي جلوشونه كه معلوم نيست توش چي هست ، همونجا حموم مي كردند و ... ، بچه هاي گرسنه دنبال توريست ها مي دويدند و تقاضاي غذا مي كردند ، گاهي خيلي ناراحت مي شدم و لياقت اين آدمها را بيشتر از اين مي دونستم . اين طور كه فهميدم اختلاف طبقاتي در هند بسيار زياد است و از همه بدتر طبقه گدا ها هميشه گدا ، طبقه كارگر و راننده هميشه در همون طبقه باقي مي مونند . طبقه ثروتمندان و مهاراجه ها هم كه خدايي مي كنند. البته شنيدن كي بود مانند ديدن ، تا به چشم خودتون نبينيد و تجربه نكنيد عمق فاجعه را درك نمي كنيد. از همه غير قابل درك تر براي من راضي و خوشحال بودن مردم در هر وضعيتي كه بودند هست. گاوها ، سگها و خوك ها و گراز ها و ميمون ها آزادانه در كنار خيابان در حركتند و راننده بيچاره اوتوبوس ما فقط بوق مي زند ،بوق بوق بريد كنار ، من دارم مي يام...
ادامه دارد...

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

ما ازهند برگشتيم

سلام

يك نفس ياد خدا
يك سبد خاطر آسوده و شاد
يك بغل شبنم آرامش صبح
يك هزار آينه از جنس دعا
همه تقديم شما

سال نو مبارك

اميدوارم كه امسال سالي بهتر از پارسال براي همه دوستان باشه و از همين بهار شاهد تغييرات عمده در پرونده هاي مهاجرتي باشيم.
ما هم هفته دوم نوروز را در هندوستان گذرونديم و تازه ديروز 14 فروردين برگشتيم. هنوز گيج گيجم . اومدم سر كار ولي ذهنم و فكرم هنوز در دنياي ديگري است. دنيايي بسيار متفاوت از اونچه كه تا حالا به عمرم ديده بودم و حتي فيلم هاي هندي هم نتونسته اند كمكي براي شناختن كشور هند بكنند. اين سفر ما خيلي فشرده بود چون در 7 روز 4 شهر دهلي ، جيپور ، رانتامبور ( پارك جنگلي ) ، آگرا را بازديد كرديم و سفرهاي بين شهري ما رو خيلي خسته كرد چون براي رسيدن به هر شهربين 6 تا 8 ساعت فقط توي راه بوديم.اون هم در چه جاده هايي كه واقعا بي نظم و قانون هستند و هر لحظه آدم پياده و دوچرخه و موتوري و ريكشا و كاميون و گاو مي پره وسط جاده و راننده بيچاره كه خيلي صبر داره سرعتش را كم مي كنه يا ايست كامل مي كنه ، چون حق تقدم معني نداره و فقط بايد بوق زد. پشت ماشينها نوشته لطفا بوق بزنيد. اي واي از اين بوقها. اگر اين اتوبوس سواري طولاني بين شهري نبود و ما كمتر خسته مي شديم ، سفر به هند كاملا بي نقص بود. ما از مكانهاي بسياري ديدن كرديم و هتلها 5 ستاره و بسيار شيك و راحت بودند . حيف كه ساعات كمي در هتلها بوديم و بيشتر در گرماي حدود 37 تا 40 در شهر و راهها گذرونديم.
از قسمت هاي آرام بخش سفر ، اقامت در رانتامبور بود كه بسيار زيبا و سرسبز و تميز بود . از گدا ها و كثيفي ها و بوق زدن خبري نبود. اونجا تا دلتون بخواد ميمون و آهو و گوزن و طاووس و كروكوديل و انواع پرندگان را ديديم و از همه مهمتر موفق به ديدن ببر بنگال شديم اونهم 2 بار. كه خيلي هيجان انگيز بود . اين حيوانات در اين پارك جنگلي محافظت شده آزادانه زندگي مي كردند و اين ما بوديم كه در قفس بوديم و اجازه پياده شدن از اتوبوس روباز را نداشتيم.
دوست دارم قسمت هاي جالب سفر را بنويسم ولي الان هنوز خيلي خسته ام.
سفر به هنوستان را حتما توصيه مي كنم ولي نه به عنوان اولين تجربه سفر خارجي . بهتره قبلش دوبي و تركيه و مالزي و تايلند و ... را ديده باشيد و به قول معروف يكم دنيا ديده باشيد و خيلي سخت گير و حساس هم نباشيد اونوقت بهتون خوش مي گذره. به ما هم در مجموع خيلي خوش گذشت و با اينكه فقط قبلش دوبي و استانبول را ديده بوديم ولي تا حد زيادي تونستيم خودمون را با محيط پراز تضاد هند وفق بدهيم. ما به اين اعتقاد پيدا كرديم كه اگر دلمون را خوش كنيم همه جا بهمون خوش مي گذره. پس شما هم خوش باشيد.

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

تعطيلات نوروز در هندوستان

سلام

ما براي تعطيلات نوروز تصميم گرفتيم بريم هند. البته از اول نمي دونستيم كجا بريم . خيلي كشورها را بررسي كرديم ، قيمت هاشون ، آب و هواشون و اينكه هدف از رفتن به اونجا ها چي مي تونه باشه. بهرحال به اين نتيجه رسيديم كه بريم هند كه پكيج اين سفر شامل شهرهاي دهلي و آگرا و جيپور و پارك جنگلي ( حيات وحش ) مي شه.
2 شب اقامت در پارك جنگلي خيلي جالب به نظر مي رسه ، مخصوصا سفر با جيپ در جنگل به دنبال يافتن ببر بنگال هيجان انگيزه ، البته گفتن احتمال داره ببر ديده نشه ولي آهو و گراز و ... ديده مي شه. حالا خطرناك نباشه ما به ديدن همون پرندگان و درختان قانعيم.
جمعه رفتيم هتل سيمرغ براي سمينار آشنايي با هند كه از طرف مجري تور گروه تك تازان ايران ، برگزار شد. اول برنامه كلي از خودشون تعريف و تبليغ كردند بعد هم از ديدنيهاي هند صحبت كردند و تعهداتشون را يادآوري كردند و درنهايت هم تورليدرها رو معرفي كردند . اينطور كه مي گفتند در 16 گروه و زمان مختلف در ايام نوروز اعزام دارند و بايد تعداد زيادي از مسافران را هدايت كنند.
يادش بخير اولين فيلمهاي ويديويي كه ديدم همش هندي بودند. من هم از بچگي عاشق رقص و آوازشون بودم و رنگها و لباسهاشون برام جذاب بودند. فكر كنم 10 ساله بودم كه مي گفتم وقتي من بزرگ بشم مي خوام برم هند . وقتي ازم مي پرسيدن چرا مي گفتم مي خوام برم اونجا دانشگاه چون ارزونتره ، بعد ته دلم مي گفتم آخه اونجا قشنگ و زيبا و سرسبزه ، تازه مردمش شادند ، همش عاشق مي شوند و آواز مي خونند و مي رقصند . ولي بعد كه بزرگتر شدم ديگه نه فيلماشون را ديدم نه به كشورشون توجهي كردم ، از افرادي كه اونجا رفته بودند شنيدم كه كشور فقيريه و كثيف و شلوغ هم هست و براي زندگي و تحصيل مناسب نيست. خلاصه مقصد مهاجرت را عوض كردم و گفتم مي رم كانادا براي ادامه تحصيل . چون كساني كه تا الان رفتند تجربه هاي خوبي دارند و راضيند. البته الان دلايل رفتنم با گذشت زمان بيشتر هم شده.
حالا كه دست روزگار ما را به سمت هند كشيده ، اين را به فال نيك مي گيرم و خوشحالم كه به اين كشور با فرهنگ غني و مردمان مختلف از مذاهب گوناگون و با زبانهاي مختلف سفر مي كنم و يك هفته از عمرم را اونجا مي گذرونم.
درضمن از تجربه هاي دوست وبلاگي ميريم كانادا در سفر به هند هم استفاده كردم .

در مجلس ما عطر مياميز كه ما را
هرلحظه زگيسوي تو خوش بوي مشام است

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

اسفند نصف شد

سلام
امسال هم داره كم كم تموم مي شه و مي ره توي تاريخ و بايگاني مي شه. براي خانواده ما امسال پر از تنش و مشغله بوده ، اول اومدم بنويسم بعد پاكش كردم حتي دلم نمي خواهد يادآوري كنم . بگذاريم اين خاطرات هم تو ذهنم بمونه و به مرور كم رنگ بشه.
فكر كنم بهترين خاطره امسال من نتيجه آيلتسم بود كه بعد از سالها كلاس زبان رفتن و زحمت كشيدن نتيجه اش را ديدم و خيلي خيلي خوشحال شدم اما درست يك ماه بعد از دريافت كارنامه حسابي حالمون گرفته شد. بگذريم....
توي اين دو روز تعطيلي با آقاي همسر حسابي خونه تكوني كرديم و اونقدر خونه تميز شد كه خودمون خيلي خيلي خوشمون اومد. البته بعد هم دست درد و كمردرد گرفتيم و دعا دعا كرديم كه سال ديگه خونه تكوني در كار نباشه.
در ضمن اين روزهاي آخر سال انتظار داشتم كه خبرهاي بيشتري از مديكالها بشنوم كه البته اينطوري نشد. بچه هايي كه از كبك اقدام كردند هنوز منتظرند و به نظرم پروسه شون طولاني شده ، بچه هاي با قانون جديد فدرال هم كه پريدن تو استخر پندينگ و در نمي يان . بعضي ها 6 ماهه كه دارند شنا مي كنند و خبري نيست. ما حدود 3 ماهه كه در آب غوطه وريم و بعد از ما خيلي هاي ديگه به اميد روزهاي بهتر شيرجه زدند و تو مراحل اوليه موندند.
خلاصه اينكه تا چشم بهم بزنيم اين 2 هفته هم گذشته و سال جديد پيش روي ماست. به اميد سالي خوش.

هردم از روي تو نقشي زندم راه خيال
با كه گويم كه در اين پرده چه ها مي بينم
*** همين الان فهميدم مديكال دوست خوبم از وبلاگ يادداشتهاي يك بيگانه اومده. اين اتفاق ميمون و مبارك را تبريك مي گويم.

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

زيباترين باغ دنيا

باغ بوتچارت، باغی كه در جزیره ونكور كانادا و در فاصله ۲۱ كیلومتری از شهر ویكتوریا واقع شده و سال تأسیس آن به ۱۹۰۴ میلادی می‌رسد، یك باغ كاملاً رؤیایی با حدود ۲۰ هكتار وسعت است كه حقیقتاً شاهكار معماری سبز می‌توان نامیدش.به گزارش «نواندیش»، باغ بوچارت ـ كه به افتخار رابرت بوچارت و همسرش جین به این نام موسوم شده است ـ یكی از چشم‌نواز‌ترین و سحرانگیز‌ترین و پرجاذبه‌ترین سازه‌های بشری در ستایش طبیعت است.











۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

بارون مي باره

هوا اين روزها خيلي لطيف شده و باران بهاري يكدفعه آدمو غافلگير مي كنه . من چند بار تا حالا زير باران شديد خيس شدم. خدارو شكر كه اين بارندگي ها مي شه و هوا رو بهتر و تميز تر مي كنه . خبر جديد اينكه خاله جونم كه ساكن تورنتو است مي خواد يه پسرخاله خوشگل برامون بياره و مادر بزرگم اول اسفند رفت پيشش و احتمالا چند ماهي كانادا مي مونه. ما همه خيلي خوشحاليم و دوست داشتيم ما هم مي تونستيم خودمون رو تو چمدون مادر بزرگم جا كنيم و بريم. اي كاش اين مديكال ما اومده بود و تا بازار نوه جديد گرمه ما هم به جمعشون مي پيوستيم. البته حدود چند ماه پيش خواب ديدم كه من و همسرم خونه خاله جون هستيم و داريم با يه پسر بچه زيبا و دوست داشتني كه حدود يك سالش بود و رو پا هاش مي تونست به ايسته بازي مي كرديم. اگر اين خواب روياي صادقه باشه تا اسفند سال ديگه كه بچه يكسالش بشه بايد صبر كنيم. خدا رحم كرد كه تو خوابم پسرخالم دانشجو نبود !!!
مطلب ديگه اينكه عيد نزديكه و خيلي دوست دارم يه مسافرت خوب برم و يك هفته استراحت كنم . شديدا به استراحت روحي و مغذي احتياج دارم . تصميم گرفتم ديگه تا عيد لاي كتاب درسي را باز نكنم و استراحت كنم. متاسفانه تورهاي عيد خيلي گرون تر از حد معمول مي شه و ما هنوز در بررسي و تحقيق هستيم. چيزي كه برام واضح و مبرهنه اينه كه مي خوام برم مسسسااافففرررت. خدايا خودت ما را هدايت كن.
وصال او زعمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده كه آن به

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

گل بي خار كجاست

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

كتاب براي يادگيري لغات آيلتس

سلام
يكي از دوستانم يك كتاب خوب براي آيلتس معرفي كرده بود كه من هم خريدم و الان مشغول خوندنش هستم. به نظرم اين كتاب چند تا حسن داره ، اولا اين كتاب از انتشارات كمبريج و خودش روش نوشته كتابهاي كمبريج براي آزمونهاي كمبريج ، دوما لغات را از نظر موضوعي دسته بندي كرده و در متن هاي ريدينگ و تمرين هاي جاخالي آموزش داده ، سوما اين كتاب سي دي هم داره و با ليسنينگ هايي كه آورده يادگيري را خيلي جذاب كرده .آخرين مزيت اين كتاب جديد بودنشه كه اولين بار در سال 2008 منتشر شده است.
Vocabulary for IELTS Pauline Cullen
اين كتاب را اگر از انتشارات جنگل بخريد با تخفيف 2500 تومان مي شه ولي به نظرم ارزشش بيشتر از اينهاست. من هرچي جلوتر مي رم كلي لغت و عبارت هاي جديد ياد مي گيرم علاوه بر اينكه هر چي از قبل بلد بودم هم دوره مي شه.
در چند درس آخر كتاب هم نكاتي در مورد رايتينگ آكادميك و جنرال نوشته شده كه من هنوز بهش نرسيدم.

به اميد موفقيت همه در آيلتس جنرال و آكادميك.

اي دل اندر بند زلفش از پريشاني منال
مرغ زيرك گر به دام افتد تحمل بايدش
تكيه بر تقوا ودانش درطريقت كافري است
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

آخرين روز دي ماه

سلام
امروز آخرين روز دي ماه سال 88 است . ولي هوا كه هنوز خيلي سرد نشده ، دماي هوا در روز حدود 12 تا 15 درجه مي رسه ولي عصرها ناگهان سرد مي شه ، خود اين سرد و گرم شدن ها موجب شده كه من و آقاي همسر به ترتيب سرما بخوريم كه البته خداروشكر خفيف بود و با يك روز استراحت در منزل بهتر شديم.
در ضمن امروز عصر با همكاران شركت براي انجام ماموريت مي ريم مشهد ، اين سفر تا جمعه بعد ازظهر طول مي كشه . از يك طرف خوشحالم كه امام رضا باز هم مرا طلبيد و امسال هم دوبار ايشان را زيارت كردم و از طرف ديگر ناراحتم چون خيلي خيلي دلم براي آقاي همسر تنگ مي شه. البته اين چندمين بارمه كه به ماموريت مي رم ولي انگار هر دفعه جدايي برام سخت تر مي شه. باز هم خدا رو شكر كه دوست خوبم همراهم است و اونجا تنها نيستم.
بهرحال اميدوارم اين سفر ما هم به خوبي و خوشي بگذره و مهمتر اينكه حاجت هايم هم مستجاب بشه . الهي آمين
از دوشنبه اين هفته هم دوره جديد يوگا شروع شد با معلم جديد كه من ازش خيلي خوشم اومد. معلم يوگا مي گفت تاثير يوگا علاوه بر آرامش روح و بالابردن تمركز، بر جسم هم هست و موجب شادابي پوست و جوانتر ماندن هم مي شود. ( از اين قسمتش خيلي خوشحال شدم)
تجربه اين بارريلكسيشن من با موسيقي مخصوصي كه همرا با صداي پرندگان بود و عطر عود صندل فضاي كلاس رو پر كرده بود ، خيلي جالب بود. من خودم را در جنگل بسيار سرسبزو زيبايي ديدم كه در خت ها بسيار بلند بودند و اشعه هاي آفتاب به زحمت به درون نفوذ مي كرد. من دست آقاي همسر را گرفته بودم و باهم لبخند زنان قدم مي زديم. خيلي رومانتيك و آرامش بخش.
دلم مي خواد واقعا توي اين جنگل باشم شبيه جنگلهاي عباس آباد شمال بود. دلم مي خواد...


مرا عهدي است با جانان كه تا جان در بدن دارم
هوادارن كويش را چو جان خويشتن دارم

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

مواظب افكارتان باشيد

سلام
از صبح كه بلند مي شيم فكرهاي مختلفي به ذهنمون مي ياد ، ياد كارهايي كه بايد انجام بشه مي افتيم ، ياد خانواده مون ، ياد پدرومادر و شايدم دوستان صميمي قديم كه خيلي وقته خبري ازشون نيست. خلاصه تا شب بشه كلي فكر جورواجور مي ياد تو ذهن ومي ره ولي بدتر از همه افكار منفيه كه مخربه . تو ذهن لونه مي كنه و اراده و اشتياق رو از بين مي بره . مثلا وقتي مي خواي يه كار جديد شروع كني هزار بار مي گي يعني موفق مي شم ؟ يعني مي شه؟
مثلا مي خواي درس بخوني هزار بار مي گي اين مطلب رو ياد مي گيرم؟ يادم مي مونه؟ نه اصلا ياد نمي گيرم و موفق نمي شم.
واقعا اثر افكار منفي خيلي زياده ، من كه بارها در معرض بلاهاي آن قرار گرفتم : مثلا كتاب و باز مي كنم مي بينم تمركز ندارم ، دوباره مي بندم وهمش به اين فكر مي كنم كه درس نخوندم ، حالا چي مي شه ، حالا چي كار كنم ، قبلا كه شاگرد مدرسه بودم دلمشغولي نداشتم و فقط به درس فكر مي كردم ولي الان بايد به همه چي فكركنم و ديگه جايي براي درس نمي مونه . مثلا فكر مي كنم من هميشه دوست داشتم برم يه كشور پيشرفته و در بهترين دانشگاه ها ادامه تحصيل بدم و دكترا بگيرم و حالا كه كانادا رو انتخاب كردم ودر مسيرش قرار گرفتم ، نكنه اصلا نتونم وارد دانشگاه بشم ، نكنه زندگي ام خداي نكرده خراب بشه ، نكنه دلتنگي مريضم كنه ، نكنه بي پول بشم و هزار فكر منفي ديگه ...
اما بازهم تجربه به من نشون داده كه نبايد در اين وضعيت بمونم ، بايد روحيه و اعتماد بنفسم را حفظ كنم ، بايد ايمانم را بخدا بيشتر كنم و با تمام وجود به او توكل كنم . خدايا خودت گفتي كه اگر من حركت كنم به من بركت مي دهي ، خدايا من مي خواهم زندگي مون را بهتر كنم ، مي خواهم همراه با همسرم ادامه تحصيل بدهيم و پيشرفت كنيم ، سرزمينهاي جديد را ببينيم ، تجربه هاي جديد بكنيم ، با مردم و فرهنگهاي مختلف آشنا بشيم. دوست دارم پدر و مادرهامون را هم بياريم پيش خودمون و اونها هم تجربه هاي جديد كنند . ما نبايد محكوم باشيم كه تا آخر عمرمون فقط يه محيط زندگي را تجربه كنيم. نمي خواهم پلهاي پشت سرم را خراب كنم ، دوست دارم هر وقت اراده كرديم بتونم برگرديم ، ولي الان اراده مي كنيم اينجا نباشيم.
وقتي اهدافم را تو ذهنم مرور مي كنم كم كم انرژي مي گيرم و پاهام براي حركت به جلو تقويت مي شوند ، البته گاهي سخنان بزرگان و حكايتهايي كه سرشار از انرژي مثبت هستند كمك بزرگي براي بهتر شدن حالم مي كنند و سعي مي كنم بپذيرم كه ما هم مي توانيم نگاهمون را تغيير بدهيم.
يادمه به دكتر پوستم گفتم هر وقت دچار استرس مي شم صورتم بهم مي ريزه ، چي كاركنم؟ جواب خيلي قشنگي داد كه من مدتهاست بهش فكر مي كنم ، او گفت كه ما نمي تونيم اتفاقات استرس زاي محيط را كنترل كنيم و اين اتفاقات ناخوشايند به مرور روي جسم و روح ما اثر مي گذارند . ولي مي توانيم اثر پذيريمون را كاهش بدهيم و بيش از حد با افكارمون بخودمون استرس وارد نكنيم . هيچ كس به آسيب پذير بودن ما اهميت زيادي نمي دهد و اين ما هستيم كه داريم عذاب مي كشيم. ( فكر كنم اون روز خانم دكتر كتاب روانشناسي خونده بود)
بهرحال مهمترين كار مهم ما اينه كه مواظب افكار منفي باشيم و اونها را از خودمون دور كنيم.

مواظب افكارتان باشيد ، آنها به كلمات تبديل مي شوند
مواظب كلماتي كه به زبان مي آوريد باشيد، آنها به رفتار تبديل مي شوند
مواظب رفتارتان باشيد ، آنها به عادت هايتان تبديل مي شوند
مواظب عادت هايتان باشيد ، آنها شخصيت شما را شكل مي دهند
مواظب شخصيت تان باشيد ، چون سرنوشت شما را مي سازند
.