۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

سفرنامه هند . شهر اول دهلي

در اين سفرنامه سعي مي كنم نكات جالبي كه به نظرم اومده را بيان كنم و از پرداختن به جزئيات كه هم براي خودم و هم براي شما خسته كننده خواهد بود ، پرهيز مي كنم.
شهر اول دهلي:
پرواز ما ساعت 9 شب روز 6 فروردين 89 به مقصد دهلي بود كه حدود يكساعت تاخير داشت و مدت زمان پرواز 3:30 ساعت براورد شده بود و اختلاف زمان ما با هندوستان هم يكساعت بود.
حدود ساعت 4 صبح به وقت دهلي رسيديم و در فرودگاه تور ليدر و همراهانمون را پيدا كرديم و به سمت هتل crowne plaza حركت كرديم. در هتل هم با حلقه هاي گل و آب ميوه خنك ازمون استقبال كردند . بعد از چند ساعت استراحت برنامه هاي بازديد از دهلي قديم و دهلي جديد آغاز شد. ابتدا red fort شهر دهلي راديديم البته فقط از بيرون ، بعد آرامگاه همايون ( يكي از شاه هاي مغول ) را ديديم كه بعد از مرگش توسط همسرش ساخته شده بود . بازديد بعدي از منار قطب Qutub minar و دروازه هند بود . همچنين در دهلي قديم بازديد از Raj Ghat بناي يادبود ماهاتما گاندي را داشتيم و در آخر مسجد جامع كه يكي از بزرگترين مساجد آسياست را ديديم. براي ورود به مسجد بايد كفشهامون را در مي آورديم و پا برهنه مي رفتيم ، هوا هم بسيار گرم و آفتاب خيلي داغ و سوزاننده بود. براي نهار به يك رستوران رفتيم كه ما اونجا افغاني چوزا و لازانيا خورديم. افغاني چوزا همون مرغ كبابي بود كه ادويه و فلفل كمي داشت و من تونستم با وجود معده درد بخورم و لذت ببرم. بعد هم به هتل برگشتيم و تورليدر يك برنامه اختياري به ما پيشنهاد كرد كه شامل رقص و موسيقي هندي و ايراني مي شد به همراه شام. ما هم قبول كرديم چون تصميم داشتيم از هر برنامه جالبي استقبال كنيم. خلاصه اينكه با اينكه خيلي خسته بوديم ولي شب شادي داشتيم و شام هم غذاهاي متنوعي بود كه بغير از جوجه و بستني و شيريني هيچ كدومش رو نتونستم بخورم. ادويه هاي عجيب و غريب و فلفل زياد رو اصلا نتونستم تحمل كنم. مشكل غذاهاي هند فقط فلفلش نيست بلكه طعمشه كه خوشمزه نيست و اينكه از 10 مدل غذا ، 9 مدلش سبزيجاته و 1 مدلش مرغ يا جوجه است . حالا شانس بياري كه از اون ادويه ها و فلفل هاش به مرغش نزده باشن....
در مجموع شهر دهلي كه ما در دو روز ديديم شهر كثيف و آلوده اي بود. آدمهايي ديدم كه فقط زير يك سايه زندگي مي كنند ،يك قابلمه فلزي جلوشونه كه معلوم نيست توش چي هست ، همونجا حموم مي كردند و ... ، بچه هاي گرسنه دنبال توريست ها مي دويدند و تقاضاي غذا مي كردند ، گاهي خيلي ناراحت مي شدم و لياقت اين آدمها را بيشتر از اين مي دونستم . اين طور كه فهميدم اختلاف طبقاتي در هند بسيار زياد است و از همه بدتر طبقه گدا ها هميشه گدا ، طبقه كارگر و راننده هميشه در همون طبقه باقي مي مونند . طبقه ثروتمندان و مهاراجه ها هم كه خدايي مي كنند. البته شنيدن كي بود مانند ديدن ، تا به چشم خودتون نبينيد و تجربه نكنيد عمق فاجعه را درك نمي كنيد. از همه غير قابل درك تر براي من راضي و خوشحال بودن مردم در هر وضعيتي كه بودند هست. گاوها ، سگها و خوك ها و گراز ها و ميمون ها آزادانه در كنار خيابان در حركتند و راننده بيچاره اوتوبوس ما فقط بوق مي زند ،بوق بوق بريد كنار ، من دارم مي يام...
ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: