۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

بلاگر آزاد شد!!!

سلام
امروز سر صبح وبلاگم را از شركت چك كردم ديدم بلاگر رها شده ، آزاد شده . ديگه مي تونم بيام توش و به راحتي پيغام بگذارم .( خدا كنه موقتي نباشه ) خيلي خبر خوبي بود. خودم هم باورم نمي شه ولي بدجوري وبلاگم را دوست دارم و به خبر گرفتن از حال دوستانم عادت كردم.

چقدر هوا اين روزها عاليه ، بهترين زمانه براي رفتن به طبيعت . جشنواره گل لاله در گچسر هم به دوستداران طبيعت توصيه مي كنم. ما پارسال رفتيم و مناظر زيبايي را اونجا ديديم. الان فصل گلابگيري كاشان هم هست و بازار تورهاي يكروزه هم داغ داغه. من هم احتمالا يكي از همين جمعه ها رو مي رم كاشان.





وقتي بخت با ما يار است ، بايد از آن بهره ببريم و براي ياري اش هركاري بكنيم ، همانطور كه او به ما كمك مي كند. ( پائولو كوئيلو )

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

من با كلك اومدم

سلام
چند روز بود كه مي خواستم وبلاگم را به روز كنم ولي نمي شد. وقتي هم اومدم سروقتش ديده به به بلاگر بيچاره بلا اومده سرش . و ما هم از بلاگر بيچاره تر . مونديم چه جوري وبلاگمون را ادامه بديم . داشتم تصميم مي گرفتم كوله بارم را جمع كنم برم بلاگفا ، كه يكي از دوستان يك نرم افزار كلكي بهم داد و فعلا باهاش خوشم. تا ببينيم بعد چه بلايي به سرمون مي ياد.
مي خواستم اين پست را با خبرهاي خوشي كه از دوستان مهاجر گرفته بودم آغاز كنم كه نگذاشتند.
اول از همه اميدوارم ويزاي كارنو (از كيف تا مونترال ) و يادداشت هاي يك بيگانه زودتر بياد چون مديكالشون را دادند و منتظرند. بعد هم تبريك مي گم به دوست خوبم نلي كه مديكالش اومده و هم در مصاحبه گرين كارت آمريكا برنده شده . ثناي عزيز هم از وبلاگ در راه كانادا نامه مديكالش را در روز پرستار دريافت كرد و باعث خوشحالي من شد. در آخر هم ويزاي مهرداد و مهساي عزيز از وبلاگ سلام كانادا ( كه من سردسته اين لشگر فدرالي ها مي دونمشون ) اومد و ما را واقعا خوشحال كرد. يه دوست ديگه از وبلاگ روياي كانادا هم نامه مديكالش اومد كه البته بعد از گذشت 256 روز از ارسال مدارك به دمشق. براي اين دوستان آرزوي موفقيت مي كنم و از دوستاني كه هنوز ما رو خوشحال نكردند هم مي خوام كه سريعتر دست به كار بشوند.
اميدوارم بازم بتونم يه پست ديگه بگذارم و يه خبر جديد بدم.
بدرود

گرچه افتاد ز زلفش گرهي در كارم
همچنان چشم گشاد از كرمش مي دارم


۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

سلام blogger هم ف ي ل ت ر شد !

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

سفرنامه هند. شهر چهارم آگرا

ساعت 5 صبح از رانتامبور به سمت آگرا حركت كرديم. بعد از گذشت 5 ساعت نرسيده به شهر آگرا ، به شهر متروكه فاتح پور سيكري رسيديم. اين مكان در گذشته محل زندگي پادشاه و تعداد زيادي از مردم بود و باز هم روي بلندي ساخته شده بود كه از اون مكان مي تونستيم مناظر زيبايي را ببينيم. دوباره به سمت آگرا حركت كرديم و مستقيما به تاج محل رفتيم. بزرگترين بناي عشقي جهان . كه يكي از عجايب هفتگانه جهان است و همه از سنگ مرمر درست شده و حتي نقش و نگارهاي گلها هيچ كدوم نقاشي نيستند بلكه سنگها رو به صورت گلهاي زيبا تراش دادند. اين مكان براي هندي ها خيلي مقدسه و از نظر امنيتي هم به شدت حفاظت مي شه. همه به احترام اين بنا كه آرامگاه ارجمند بگم يا ممتاز محل است ، كفش ها را در مي آورند. تاريخچه اش را اينطور گفتند كه در سال ۱۶۳۱ ميلادی ، شاه جهان ( یکی از پادشاهان هند)، به همراه همسرش ممتاز محل ( ارجمند بگم ) كه ايراني بوده به شهر آگرا رسیدند و ملكه هنگام به دنیا آوردن آخرین فرزندش، در سن ۳۹ سالگی ، از دنیا رفت. شاه جهان به واسطه علاقه شدیدی که به او داشت ، برای آنکه یاد او هیچ گاه از خاطر جهانیان نرود، تصمیم به ساختن بنائی عظیم در محل یکی از باغهای زیبای شهر در کنار رودخانه آگرا گرفت.این کار توسط ۲۰ هزار کارگر حدود 20 سال طول كشيد و از هنرمندان ایرانی و ترك و عرب كمك گرفته شد . از اونجا كه شاه و ملكه هردو مسلمان بودند در حاشيه بنا سوره قران توسط خطاط شيرازي نوشته شده است. درضمن شاه جهان مي خواست يك بناي ديگر شبيه تاج محل اما به رنگ مشكي هم بنا كند ولي پسرش او را دستگير كرد و در يكي از كاخها تبعيد كرد و اجازه اين كار را به او نداد. احتمالا به اين دليل بوده كه شاه جهان از اداره كشور غافل شده بود و فقط به فكر درست كردن اين بنا و هزينه كردن بوده است. بهرحال اين آرامگاه بعد از گذشت اين همه سال هنوز بسيار زيبا و باشكوه و در عين حال بيانگر عشق شديد شوهر به همسر است كه ما خيلي تحت تاثير قرار گرفتيم. از بودن در اين مكان خسته نمي شديم ولي گرماي 40 درجه بدجوري اذيت مي كرد و ما هنوز هتل نرفته بوديم . قبل از هتل ما رو به ديدن قلعه سرخ آگرا بردند كه اين مكان هم زيبا و ديدني بود و در يكي از اين قصرها شاه جهان پير زنداني شده بود و تا آخر عمرش از دور مي تونست تاج محل عزيزش را ببيند . خلاصه به هتل جي پي پالاس رفتيم و بعد تور ليدرمون پيشنهاد تماشاي يك نماش موزيكال با رقص هندي را داد كه داستان شاه جهان و ممتاز محل توسط بازيگران و رقصنده هاي باليود اجرا مي شد. هزينه اين تئاترنفري 1500 روپيه بود و من شك داشتم كه خوشمون بياد يا نه . ولي بهرحال آخرين شب ما در هند و شهر آگرا بود و فردا بايد به سمت دهلي حركت مي كرديم . پس تصميم گرفتيم كه براي ديدن نمايش كه اسمش تاج بود اعلام آمادگي كنيم. اين نمايش به طور همزمان براي 8 زبان ترجمه مي شد و مي تونستيم با گوشي هايي كه بهمون مي دهند دوبله فارسي را بشنويم. البته فارسي با لهجه هندي با لغتهاي قديمي و سنگين كه خيلي بانمك و خنده دار بود. خوب اول نمايش كه شاه جهان و ممتاز محل عشقولانه در مي كردند همش رقص هاي گروهي و آواز شاد داشتند ، ولي بعد كه ملكه از دنيا رفت و شاه عاشق پيشه ديوانه شد و بقيه ماجرا ... با آه و ناله اش اشك منو در آورد . در مجموع نمايش جالبي بود و بزرگترين ماكت تاج محل را هم نشون دادند كه مي شد باهاش عكس گرفت.
اين سفر ما خيلي خيلي فشرده بود و تمام وقايع بالا در يك روز اتفاق افتاد و آخر شب ما خسته و كوفته رسيديم به هتل و دوباره ساعت رو گذاشتيم براي ساعت 7 صبح فردا كه بريم صبحانه و خريد صنايع دستي و حركت به سوي دهلي.
آگرا شهر زيبايي بود و از دهلي و جيپور تميزتر بود . علتش رو نمي دونم ولي احساس بهتري نسبت بهش داشتيم . حيف كه فقط يك شب اونجا بوديم . غذا هاش رو هم بيشتر دوست داشتم و تجربه پيتزا هات هم كه عالي بود.
سفر هند با وجود سختي هاي اتوبوس سواري بين شهريش و آلودگي شهرها كه چشم را اذيت مي كنه ، اونقدر برامون جذاب و هيجان انگيز بود كه باورم نمي شه در 7 روز اين همه چيزاي جديد ديدم و شنيدم و تجربه كردم . دنياي متفاوتي كه كاملا بي نظير بود و اصلا قابل تصور هم نبود. ديگه الان فيلم هاي هندي نمي تونه منو گول بزنه نه طبيعتش واقعيه نه هنرپيشه هاش آدمهاي عادي هستند . اونطور كه يكي از راهنما هاي هندي بهمون گفت بيشتر فيلم ها در كشمير و مالزي و سنگاپور فيلمبرداري مي شه و هنرپيشه هاي زيبا مال نواحي كشمير هستند و بعضي شون دورگه هستند . آدمهاي هندي كه ما ديديم اصلا زيبا نبودند و اصلا شبيه هنر پيشه هاشون هم نبودند . يكي از هندي ها گفت كه دختر هاي ايراني به نظر ما خيلي زيباتر هستند و همشون انگار هنرپيشه هستند. ( يكم از خودمون تعريف كنم كه قدر خودمون را بيشتر بدونيم) . در ضمن هندي ها خيلي آدمهاي مهربون و رويايي هستند و ما ايراني ها رو خيلي تحويل مي گيرند و شايد باورتون نشه چندين بار پيش اومد كه يه آقايي مي اومد و از ما در خواست مي كرد كه با خانوده اش عكس يادگاري بگيريم . البته ما هم استقبال مي كرديم . دقيقا نمي دونم چي ما براشون جالب بود ، به نظرم لباسها و ساريهاي اونا قشنگ و زيبا بودن ، ما با يه تي شرت و شلوار جين چه جذابيتي براشون داشتيم؟
مسير بازگشت از آگرا به دهلي خيلي خسته كننده بود و در نهايت ما تصادف كرديم و اتوبوس ما به يك ماشين زد كه يك ساعت و نيم هم سر اين جريان معطل شديم . بالاخره ساعت 10 شب رسيديم به دهلي و مك دونالد شام خورديم و بعد هم فرودگاه . و آخيش رسيديم خونه...







بهرحال بعد از گذشت يك هفته ما هنوز تحت تاثير اين سفر هستيم و چند بار خواب ديدم كه دوباره اونجا هستم و دارم از مكان هاي مختلف بازديد مي كنم و عكس مي گيرم. راستش اين وضعيت من خيلي خوبه و از افسردگي اسفند ماه فاصله گرفتم و گوش شيطون كر از كابوس هاي شبانه هم خبري نيست. امسال خيلي خوب شروع شد بايد خيلي خوب هم ادامه پيدا كنه تا تموم شه....

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

سفرنامه هند. شهر سوم رانتامبور


اين شهر در ايالت راجستان قرار دارد و ما در هتل Tigerden در نزديكي پارك جنگلي محافظت شده رانتامبور براي 2 شب اقامت كرديم. يكي از برنامه هاي جالب و مهيج اين دو روز گيم درايوينگ به دنبال ديدن ببر بنگال بود. همه توريست ها رو با اتوبوس روباز به پارك ملي رانتامبور بردند و حيوانات زيادي را در محل زندگي خودشون ديديم و راهنماهاي هندي با كمك رد پاهاي ببر روي زمين جهت حركت ببر را شناسايي مي كردند و بعد از 2 ساعت گشتن يه ببر را سر تپه ديديم كه خيلي سريع دور شد و يه ببر ديگه رو در كنار درياچه كوچكي پيدا كرديم كه داشت آب مي خورد. كلي عكس و فيلم گرفتيم . توريست هاي خارجي خيلي اين قضيه رو جدي گرفته بودند و با دوربين هاي حرفه اي و شكاري اين لحظات را ثبت مي كردند. هوا در اين منطقه خنك تر از شهرهاي ديگر بود و سكوت و آرامش جنگل بسيار لذت بخش بود. از حيواناتي كه ديديم ميمون و طاووس و جغد و آهو و گوزن و سنجاب و مرغ ماهي خوار و بسياري از پرندگان را در كنار درياچه مي تونم نام ببرم.
شبها هم در هتل موسيقي هندي و ايراني به همراه رقص در فضاي باز كنار درختان و گلهاي زيبا داشتيم. صبحانه و ناهار و شام هم همين هتل به حساب تور بهمون مي داد كه مي شه گفت قابل خوردن بود . ولي من بيشتر از خوردن ميوه هاي متنوع لذت بردم تا غذاهاي سبزيجات پر ادويه.
روز بعد از يك قلعه بازديد كرديم به نام عقابها يا رانتامبور كه در نزديكي درياچه قرار داشت و يكي از پادشاهان مغول براي شكار كردن حيوانات مدتي اونجا زندگي مي كرد. اين قلعه روي بلندي قرار داشت و از اون بالا منظره بسيار زيبايي را مي تونستيم ببينيم. ما خيلي اين قسمت از سفر را دوست داشتيم چون خيلي به طبيعت نزديك بوديم و از هياهو و هرج و مرج شهر دور شده بوديم.
ادامه دارد...

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

سفرنامه هند . شهر دوم جيپور

بعد از حدود 7 ساعت اتوبوس سواري در جاده هايي كه رانندگي توش مثل بازي هاي كامپيوتري مي مونه ، بالاخره رسيديم جيپور. جاده ها كاملا بي نظير هستند اولا كه ماشينها راست فرمان هستند و بايد از سمت چپ حركت كنند كه همين موضوع موجب گيج شدن ما مي شد. مثلا براي سوار شدن اتوبوس همش مي خواستيم از طرف راننده سوار شيم يا براي گذشتن از خيابان نمي دونستيم كدوم طرف را نگاه كنيم. البته بماند كه در هند از همه طرف ماشين و موتور و ريكشا مي ياد . مثلا مي بيني كه در لاين سرعت يه ارابه با سرعت 20 كيلومتر در حركته و راه رو بسته و يا از همه بدتر باز هم در همون مثلا لاين سرعت ناگهان يك كاميون از روبرو مي ياد به طرفت و اگر ايران بود كه 100 درصد با هم شاخ به شاخ مي شدند . ولي خوب اينجا هند است و همه عادت دارند و اتوبوس ما بايد سرعتش را كم كنه و بره كنار و به كسي كه داره از روبرو خلاف مي ياد راه بده . واقعا كه مسخره است.
خلاصه ما به شهر جيپور شهر راجه ها و ماهاراجه ها رسيديم در ايالت راجستان . و در هتل Four Points By Sheraton اقامت كرديم. از مكانهاي ديدني قلعه آمبر است كه چون در بلندي قرار داشت سوار جيپ شديم و اين قلعه زيبا را بازديد كرديم . بعد هم يكي از كاخ هاي يك ماهاراجه را ديديم كه جناب ماهاراجه و خانواده اش در گوشه اي از كاخ زندگي مي كنند و بخش ديگر كاخ مثل موزه براي بازديد مردم آزاد است.اونجا موسيقي زنده هم اجرا مي شد كه جالب بود.
برنامه بعدي ديدن رصد خانه معروف شهر بود كه قدمت زيادي داشت و ساعت و تقويم را به كمك تابش خورشيد نشان مي داد. آخر از همه هم كاخ بادها يا هوامحل را ديديم كه سمبل شهر جيپور است.برنامه اختياري شب هم شركت در پاركي كه اسمش يادم نيست به همراه شام بود كه موزه فرهنگي هند حساب مي شد. يعني در هر قسمت از پارك خونه هاي قديمي به همراه شغلهاي هند قديم شبيه سازي شده بود ، آهنگري ، فال بيني ، جادو و جمبل ، كف بيني ، كفش سازي ، شعبده بازي و ... هم بصورت ماكت و هم بصورت واقعي افرادي به انجام اين كارها مشغول بودند. يك طرف ديگر مي شد فيل سواري ، شتر سواري و اسب سواري كني ، در طرف ديگر قايق سواري و نشانه گيري با اسلحه و ... ( براي اولين بار سوار فيل شديم ) خلاصه شهر شلوغي رو درست كرده بودند كه در هر طرف رقص و آواز هندي و سنتي به چشم مي خورد. ما از اين شهر قديمي خيلي خوشمون اومد و سعي كرديم همه قسمتهاش رو ببينيم و عكس بگيريم. شام هم ساعت 10:30 توي رستوران رويال در همين پارك برامون رزرو شده بود كه مثل سفره خونه سنتي خودمون بود ولي از ديزي خوشمزه خبري نبود. 10 مدل غذا براي هر نفر آوردند و يه چيزي شبيه حليم كه شكر زده بودند كه من فقط تونستم نون و حليم بخورم. بستني و شيريني مخصوص هم آوردند كه خوشبختانه خوشمزه بودند . البته محيط رستوران خيلي عجيب و متفاوت بود. چراغها همه خاموش بود و روي ميزها شمع روشن بود. ما واقعا تحت تاثير فضاي پر از شمع و فانوس ، بوي عود ، صداي موسيقي سنتي كه زنده اجرا مي شد و لباس گارسنها كه پر از رنگ و زرق و برق بودند قرار گرفته بوديم. شب كاملا متفاوتي بود.

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

سفرنامه هند . شهر اول دهلي

در اين سفرنامه سعي مي كنم نكات جالبي كه به نظرم اومده را بيان كنم و از پرداختن به جزئيات كه هم براي خودم و هم براي شما خسته كننده خواهد بود ، پرهيز مي كنم.
شهر اول دهلي:
پرواز ما ساعت 9 شب روز 6 فروردين 89 به مقصد دهلي بود كه حدود يكساعت تاخير داشت و مدت زمان پرواز 3:30 ساعت براورد شده بود و اختلاف زمان ما با هندوستان هم يكساعت بود.
حدود ساعت 4 صبح به وقت دهلي رسيديم و در فرودگاه تور ليدر و همراهانمون را پيدا كرديم و به سمت هتل crowne plaza حركت كرديم. در هتل هم با حلقه هاي گل و آب ميوه خنك ازمون استقبال كردند . بعد از چند ساعت استراحت برنامه هاي بازديد از دهلي قديم و دهلي جديد آغاز شد. ابتدا red fort شهر دهلي راديديم البته فقط از بيرون ، بعد آرامگاه همايون ( يكي از شاه هاي مغول ) را ديديم كه بعد از مرگش توسط همسرش ساخته شده بود . بازديد بعدي از منار قطب Qutub minar و دروازه هند بود . همچنين در دهلي قديم بازديد از Raj Ghat بناي يادبود ماهاتما گاندي را داشتيم و در آخر مسجد جامع كه يكي از بزرگترين مساجد آسياست را ديديم. براي ورود به مسجد بايد كفشهامون را در مي آورديم و پا برهنه مي رفتيم ، هوا هم بسيار گرم و آفتاب خيلي داغ و سوزاننده بود. براي نهار به يك رستوران رفتيم كه ما اونجا افغاني چوزا و لازانيا خورديم. افغاني چوزا همون مرغ كبابي بود كه ادويه و فلفل كمي داشت و من تونستم با وجود معده درد بخورم و لذت ببرم. بعد هم به هتل برگشتيم و تورليدر يك برنامه اختياري به ما پيشنهاد كرد كه شامل رقص و موسيقي هندي و ايراني مي شد به همراه شام. ما هم قبول كرديم چون تصميم داشتيم از هر برنامه جالبي استقبال كنيم. خلاصه اينكه با اينكه خيلي خسته بوديم ولي شب شادي داشتيم و شام هم غذاهاي متنوعي بود كه بغير از جوجه و بستني و شيريني هيچ كدومش رو نتونستم بخورم. ادويه هاي عجيب و غريب و فلفل زياد رو اصلا نتونستم تحمل كنم. مشكل غذاهاي هند فقط فلفلش نيست بلكه طعمشه كه خوشمزه نيست و اينكه از 10 مدل غذا ، 9 مدلش سبزيجاته و 1 مدلش مرغ يا جوجه است . حالا شانس بياري كه از اون ادويه ها و فلفل هاش به مرغش نزده باشن....
در مجموع شهر دهلي كه ما در دو روز ديديم شهر كثيف و آلوده اي بود. آدمهايي ديدم كه فقط زير يك سايه زندگي مي كنند ،يك قابلمه فلزي جلوشونه كه معلوم نيست توش چي هست ، همونجا حموم مي كردند و ... ، بچه هاي گرسنه دنبال توريست ها مي دويدند و تقاضاي غذا مي كردند ، گاهي خيلي ناراحت مي شدم و لياقت اين آدمها را بيشتر از اين مي دونستم . اين طور كه فهميدم اختلاف طبقاتي در هند بسيار زياد است و از همه بدتر طبقه گدا ها هميشه گدا ، طبقه كارگر و راننده هميشه در همون طبقه باقي مي مونند . طبقه ثروتمندان و مهاراجه ها هم كه خدايي مي كنند. البته شنيدن كي بود مانند ديدن ، تا به چشم خودتون نبينيد و تجربه نكنيد عمق فاجعه را درك نمي كنيد. از همه غير قابل درك تر براي من راضي و خوشحال بودن مردم در هر وضعيتي كه بودند هست. گاوها ، سگها و خوك ها و گراز ها و ميمون ها آزادانه در كنار خيابان در حركتند و راننده بيچاره اوتوبوس ما فقط بوق مي زند ،بوق بوق بريد كنار ، من دارم مي يام...
ادامه دارد...

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

ما ازهند برگشتيم

سلام

يك نفس ياد خدا
يك سبد خاطر آسوده و شاد
يك بغل شبنم آرامش صبح
يك هزار آينه از جنس دعا
همه تقديم شما

سال نو مبارك

اميدوارم كه امسال سالي بهتر از پارسال براي همه دوستان باشه و از همين بهار شاهد تغييرات عمده در پرونده هاي مهاجرتي باشيم.
ما هم هفته دوم نوروز را در هندوستان گذرونديم و تازه ديروز 14 فروردين برگشتيم. هنوز گيج گيجم . اومدم سر كار ولي ذهنم و فكرم هنوز در دنياي ديگري است. دنيايي بسيار متفاوت از اونچه كه تا حالا به عمرم ديده بودم و حتي فيلم هاي هندي هم نتونسته اند كمكي براي شناختن كشور هند بكنند. اين سفر ما خيلي فشرده بود چون در 7 روز 4 شهر دهلي ، جيپور ، رانتامبور ( پارك جنگلي ) ، آگرا را بازديد كرديم و سفرهاي بين شهري ما رو خيلي خسته كرد چون براي رسيدن به هر شهربين 6 تا 8 ساعت فقط توي راه بوديم.اون هم در چه جاده هايي كه واقعا بي نظم و قانون هستند و هر لحظه آدم پياده و دوچرخه و موتوري و ريكشا و كاميون و گاو مي پره وسط جاده و راننده بيچاره كه خيلي صبر داره سرعتش را كم مي كنه يا ايست كامل مي كنه ، چون حق تقدم معني نداره و فقط بايد بوق زد. پشت ماشينها نوشته لطفا بوق بزنيد. اي واي از اين بوقها. اگر اين اتوبوس سواري طولاني بين شهري نبود و ما كمتر خسته مي شديم ، سفر به هند كاملا بي نقص بود. ما از مكانهاي بسياري ديدن كرديم و هتلها 5 ستاره و بسيار شيك و راحت بودند . حيف كه ساعات كمي در هتلها بوديم و بيشتر در گرماي حدود 37 تا 40 در شهر و راهها گذرونديم.
از قسمت هاي آرام بخش سفر ، اقامت در رانتامبور بود كه بسيار زيبا و سرسبز و تميز بود . از گدا ها و كثيفي ها و بوق زدن خبري نبود. اونجا تا دلتون بخواد ميمون و آهو و گوزن و طاووس و كروكوديل و انواع پرندگان را ديديم و از همه مهمتر موفق به ديدن ببر بنگال شديم اونهم 2 بار. كه خيلي هيجان انگيز بود . اين حيوانات در اين پارك جنگلي محافظت شده آزادانه زندگي مي كردند و اين ما بوديم كه در قفس بوديم و اجازه پياده شدن از اتوبوس روباز را نداشتيم.
دوست دارم قسمت هاي جالب سفر را بنويسم ولي الان هنوز خيلي خسته ام.
سفر به هنوستان را حتما توصيه مي كنم ولي نه به عنوان اولين تجربه سفر خارجي . بهتره قبلش دوبي و تركيه و مالزي و تايلند و ... را ديده باشيد و به قول معروف يكم دنيا ديده باشيد و خيلي سخت گير و حساس هم نباشيد اونوقت بهتون خوش مي گذره. به ما هم در مجموع خيلي خوش گذشت و با اينكه فقط قبلش دوبي و استانبول را ديده بوديم ولي تا حد زيادي تونستيم خودمون را با محيط پراز تضاد هند وفق بدهيم. ما به اين اعتقاد پيدا كرديم كه اگر دلمون را خوش كنيم همه جا بهمون خوش مي گذره. پس شما هم خوش باشيد.