۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

اعياد مبارك

عيد قربان بر همه مسلمانان مبارك باد . اميدوارم يك روز عيد قربان را به همراه خانواده ام در مكه جشن بگيرم. جمعه هم روز عرفه بود و من براي اولين بار دعاي عرفه را با معني خواندم و به نظرم خيلي جالب و آموزنده بود .در بخشي از دعا امام حسين (ع)، خدا را به خاطر نعمتهايي كه به انسان عطا كرده است شكر مي نمايد ، تك تك اعضاي بدن را نام مي برد و به خاطر نظمي كه آنها را كنار هم نشانده به حمد و ستايش پروردگار مي پردازد. نمي تونستم اين دعا را بخونم و بي تفاوت باشم . بايد شكر پروردگار را به نحوي به جاي آورم . هر چند مي دانم كه از دست وزبان كه برآيد ، كز عهده شكرش بدر آيد...
يك شنبه هفته ديگه هم عيد غدير خم است و من 2 تا مولودي دعوت شدم. ولي اگر خدا بخواهد برنامه سفر مشهد هم داريم و روز عيد به زيارت امام رضا (ع) مي رويم. بهترين فرصت براي بهتر شدن روحيه مون و تجديد قوا براي شروع تلاش بيشتر.

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

گذشت زمان

گذشت زمان برآن ها كه منتظر مي مانند بسيار كند،
برآنها كه مي هراسند بسيار تند،
برآنها كه زانوي غم در بغل مي گيرند بسيار طولاني ،
و برآنها كه به سرخوشي مي گذرانند بسيار كوتاه است.
اما، بر آنها كه عشق مي ورزند ، زمان را آغاز و پاياني نيست.
(ويليام شكسپير)

بسياري مردم شادي هاي كوچك را به اميد خوشبختي هاي بزرگ از دست مي دهند.

(پرل باك )


لحظات را گذرانديم كه به خوشبختي برسيم ، غافل از اينكه خوشبختي همان لحظات بودند كه گذشت.

(دكتر علي شريعتي)



۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

خداحافظي با خورشيد شب مهاجر

سلام
ديشب من و آقاي همسر رفته بوديم وبلاگ خورشيد و شب مهاجر براي گودباي پارتي شون . خيلي بهمون خوش گذشت و دوستان زيادي را ملاقات كرديم و غذاهاي خوشمزه اي هم خورديم.اميدواريم كه سفر خوبي داشته باشند و زندگي شيريني را همراه با موفقيت در كانادا شروع كنند.
اين سومين گودباي پارتي بود كه من شركت كردم . اول براي رودابه جان رفتم بعد هم براي ميترا جان و خانواده اش . اميدوارم بازم از اين مهموني ها بريم كه خيلي لذت بخش بود.
از فايل نامبر دوم ماهم خبري نيست . بعضي دوستان 2 تا 3 هفته بعد از ارسال مدارك فايل نامبر دوم را گرفتند ولي دفتر وكيل گفت ممكنه چند ماه طول بكشه. چند ماه؟؟؟
بهرحال زندگي ما طبق روالش داره مي گذره و خداروشكر راضي هستيم....
مي خواهيم لاتاري آمريكا هم شركت كنيم هنوز وقت نشده و مي دونم كه وقت كمه...
اميدوارم اين جمعه بتونيم اين كار را انجام بدهيم.

از جونيوان در كتابي نقل شده:

زندگي سرشار از شور است،
پاره اي از آن باش.
زندگي آميخته به تلاش است ،
با آن آغاز كن.
زندگي با اندوه همراه است،
دردي از آن بزداي.
زندگي با شادي همراه است،
احساسش كن،دريابش و تقسيم اش كن.

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

من معلم انگليسي مي شوم!!!؟

سلام
يادم مي ياد اولين كلاس زباني كه رفتم 10 سالم بود . در موسسه اي به نام شكوفه در شهرك اكباتان ، يادش بخير. از همون موقع عاشق يادگرفتن زبان بودم و اينو يه برتري و قدرت مي دونستم نسبت به همسن و سالام . خيلي از پدرم لغت ياد مي گرفتم . انگليسي اش خيلي خوب بود وبيشتر اوقات به اخبارانگليسي گوش مي داد و يادمه من هم با دقت گوش مي دادم و هيچي نمي فهميدم . آرزوم اين بود كه يه روز بفهمم مثلا بي بي سي چي داره مي گه . خب الان بعد از گذروندن كلاسهاي جورواجور تو آموزشگاه هاي كانون زبان ايران ، كيش ، سفير ، تهران آكسفورد و بدست آوردن يه نمره قابل قبول در امتحان آيلتس ، خيلي دلم مي خواد اعتماد بنفسم هم افزايش پيدا كنه . يعني بتونم همزمان انگليسي فكر كنم و روان صحبت كنم. فكر كنم اين حداقل مهارتيه كه براي زندگي در كانادا نيازدارم . درضمن با توجه به اينكه من هدفمم ادامه تحصيل هم هست اعتماد بنفس در صحبت كردن برام خيلي حياتيه.
خلاصه فكر كردم ببينم چي كار كنم كه هم ارتباطم با انگليسي حفظ بشه و هم به گفته پيامبر(ص) زكات علمم را داده باشم و آن را نشر كنم . به همين منظور از دختر خاله عزيزم خواستم كه من رو به موسسه اي كه مي شناخت براي تدريس زبان معرفي كنه . او هم من رو معرفي كرد و رفتم مصاحبه و پذيرفته شدم . مدير موسسه گفت چند ماه بصورت observer بايد در كلاسها شركت كنم و به طور همزمان هم كلاسهاي TTC را بگذرونم . تا بعد بتونم خودم كلاس داشته باشم . فكر مي كنم تجربه خوبي باشه . تا حالا 2 جلسه رفتم و نه معلم بودم و نه شاگرد . بعضي وقتها دوست داشتم تو بحث ها شركت كنم ولي فعلا فقط بايد نحوه تدريس معلم و برخوردش با بچه ها را ببينم و ياد بگيرم .
يادم مي ياد از روز اول كه رفتم مدرسه ، عاشق معلم كلاس اولم خانم مددي شدم ، دوست داشتم معلم بشم . بعد كه بزرگتر شدم در سن نوجواني عاشق كتاب و كتاب خوني بودم و از نوشتن لذت مي بردم . يه مدت داستان نوشتم و شعر گفتم . تو مسابقات منطقه 5 رتبه آوردم و يه قاب عكس كادو گرفتم . ولي انگار وقتي دبيرستاني شدم ذوقم با استرس كنكور كم رنگ شد و ذهنم فقط شد درس و يادم رفت كه روزي آرزوم بود كه نويسنده بشوم.
الان فقط افسوس اون روحيه خلاق براي نويسندگي و شاعري برام مونده . وقتي با همسرم تصميم گرفتيم يك وبلاگ داشته باشيم ، يه جرقه به گذشته ها زده شد. بهرحال من كه هنوز نويسنده كتاب نشدم ولي فعلا نويسنده وبلاگ شدم. شايد روزي به ياري خدا معلم هم بشوم ...


۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

تحويل مدارك به دفتر وكيل

سلام
بالاخره اين آماده سازي مدارك ما تموم شد و سه شنبه هفته پيش رفتيم دفتر وكيلمون مدارك را تحويل داديم و امضاهاي آخر را انجام داديم و خلاص.
البته ناگفته نمونه كه قسط دوم جناب وكيل را هم پرداخت كرديم تا ايشان با دقت بيشتري پرونده ما را بررسي نمايند . اميدوارم كه كارمون بي مشكل انجام بشه و هر چه زودتر قسط سوم كه قسط پاياني است را بعد از دريافت مديكال پرداخت كنيم.
از همه جالبتر مسافرت پرونده ماست كه قراره دور كره زمين بچرخه . آخه آقاي وكيل در حال حاضر تهران نيستند و در كانادا اقامت دارند . نماينده ايشان در تهران مدارك را از ما تحويل گرفت و گفت كه اول با پست تي ان تي مي فرستيم كانادا پيش آقاي وكيل ، تا ايشان هم مهر تاييد بزنند بعد با ياري خدا مي فرستنش دمشق. اينطوري پرونده ما زودتر ازما يه سر به كانادا مي زنه.

چو گفتمش كه دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خيزد خدا نگه دارد

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

بياييد مثل يك مداد باشيم


بزرگي توصيه كرد كه مثل يك مداد باشيم. زيرا:

1ـ مي توانيم كارهاي بزرگ كنيم ولي هرگز نبايد فراموش كنيم كه دستي وجود دارد كه هر حركت ما را هدايت مي كند. اسم اين دست خداست و او هميشه بايد ما را در مسير اراده اش حركت دهد.
2ـ بايد گاهي از آنچه مي نويسيم دست بكشيم و از مدادتراش استفاده كنيم. اين باعث مي شود مداد كمي رنج بكشد اما آخر كار ، نوكش تيزتر مي شود و اثري كه از خود باقي مي گذارد ظريف تر و باريك تر مي شود.
3ـ مداد هميشه اجازه مي دهد براي پاك كردن يك اشتباه از پاك كن استفاده كنيم. پس ما بايد خطاهايمان را اصلاح كنيم و خود را در مسير درست نگهداريم.
4ـ چوب يا شكل خارجي مداد مهم نيست بلكه زغال داخل چوب است كه اهميت دارد. پس هميشه مراقب درونمان باشيم.
5ـ مداد هميشه اثري از خود به جا مي گذارد. پس بدانيم هركاري كه در زندگي مان انجام مي دهيم ، ردي از ما به جا مي گذارد . پس سعي كنيم نسبت به كارهايمان ، هوشيار باشيم و بدانيم كه چه مي كنيم.