۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه
يكسال بعد از فايل نامبر 2
۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه
ديدار دوستان وبلاگيم
***** راستي در اين مدت هم سفارت خان بي كار نبوده و آپديت مدارك و مديكال گروه متقاضيان قبل از ما يعني (28-11-2008 الي 27-02-2008) را فرستاده . لينك اين فروم را ببينيد.
خوشبختي عطري است كه وقتي آن را بر ديگران مي پاشي چند قطره از آن بر تو نيز خواهد پاشيد ( امرسون)
۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه
اخبار نه چندان جديد
۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه
سخناني پند آموز از زرتشت
يسنا 30 ، بند 2
خوشبختي از آن كسي است كه ديگران را خوشبخت سازد.
يسنا 43 ، بند 1
به زمين و نعمت هاي آن و به خورشيد حيات بخش و ديگر پديده هاي سودمند جهان به ديده احترام بنگريد.
يسنا 32 ، بند 10
۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه
درد من تنهايي نيست!
درد من ، مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت،
بي عرضگي را صبر،
و با لبخندي بر لب اين حماقت را حكمت خداوندي مي دانند.
(مهاتما گاندي)
۱۳۸۹ مهر ۲۰, سهشنبه
بعد از 10 ماه...
۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه
بوي ماه مهر از سوي خزر
۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه
سايت تبليغات رايگان در كانادا
۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سهشنبه
جملات ماندگار
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد
خداوندا من با تمام کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری
هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ، چیزی یاد نگرفتم . .
خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟
۱۳۸۹ شهریور ۹, سهشنبه
پروردگارا...
امشب 20 رمضان شب قدر وشب شهادت امام علي (ع) است .
خداوند در سوره قدر فرموده است :
ما اين قران عظيم الشان را در شب قدر نازل كرديم. و چه چيز تو را به عظمت اين شب قدر آگاه تواند كرد. شب قدر از نظر مقام و مرتبه از هزاران ماه برتر و بالاتر است. در اين شب فرشتگان و روح ( يعني جبرئيل) به اذن خدا از هر فرمان نازل مي گردند. اين شب رحمت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه.
هركسي يه حسي نسبت به اين شبها داره كه خاصه و نمي شه وصفش كرد . براي ما كه دنيامون پر از اضطراب و سراسر نياز هستيم اين شبها موقع خوبي براي خلوت كردن و دعا كردن با خداست .
اى سازنده هر ساخته اى
آفریننده هر آفریده اى
روزى ده هر روزى خور
اى مالک هر مملوک
اى غمزداى هر غمزده اى
دلگشاى هر اندوهگین
اى رحمت بخش هر رحمت خواه
اى یاور هر هر بى یاور
اى عیب پوش هر معیوب
اى پناه هر آواره
اي خداي من از تو درخواست مي كنم كه
به حق كتابت قرآن و به حق آنچه در آن است ،
ما را از بديها و گناهان دور نگاه داري و
از خطاهايمان بگذري و
خير و خوبي و نيكي را در مسير زندگي مان قرار دهي.
۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه
ديروز تولدم بود
۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه
دفتر دمشق خيلي تنبله!
۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه
تولد وبلاگ
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح
۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سهشنبه
بخاطر وبلاگ خاطرات ما 3 نفر
۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه
تلاشي دوباره براي زبان انگليسي
همه دوستان منتظرمديكال مي دونيم كه بايد از اين فرصتي كه داريم استفاده كنيم و حسابي زبان انگليسي مون را تقويت كنيم ولي احتمالا اكثرا بعد از امتحان آيلتس جنرال و آوردن نمره لازم اينقدر از فشار و استرسي كه بهشون اومده خسته مي شوند كه تا مدتي دلشون نمي خواد دوباره درگيردرس خوندن و امتحان دادن بشوند. در ضمن خودم هزاران بار در وبلاگهاي دوستاني كه مهاجرت كردند ديدم كه روي دونستن زبان انگليسي و مهارت مكالمه تاكيد بسياري كردند و من هم هر دفعه به خودم مي گم ببين داري وقتت را تلف مي كني و بعدا افسوس مي خوري. يادمه پارسال همين موقع ها بود كه داشتم براي آيلتس حسابي مي خوندم و به نظرم خيلي آماده بودم اي كاش همون موقع هم وارد كانادا مي شدم چون اعتماد بنفسم خيلي بالا بود . ولي الان فكر مي كنم يكم افت كردم . ولي چاره اي نيست دوباره بايد تلاش كرد و اين دفعه با هدف موفق شدن در آيلتس آكادميك و ورود به كشور انگليسي زبان . براي دانشگاه ها حداقل اورال 7 آكادميك لازمه ولي نمي دونم كالج هايي مثل سنكا در چه سطحي زبان مي خواد و آيا آيلتس آكادميك را قبول مي كنه يا نه ؟
من تو سايتش كه نگاه مي كردم در مورد زبان نوشته بود grad 12 ولي متوجه نمي شم يعني چي؟
كسي از دوستان اطلاعات بيشتري داره ؟
الان هم مشغول خوندن كتابهاي آيلتس زير هستم كه به نظرم خيلي خوب هستند:
*** از يكي از دوستان ساكن تورنتو در مورد كالج هاي انتاريو اطلاعات گرفتم . اول اينكه زبان مورد نياز براي پذيرش در حد دانشگاهها نيست و پايينتره پس فكر نمي كنم ما خيلي مشكل داشته باشيم. دوم اينكه اگر تمام وقت ثبت نام كنيم مي تونيم از دولت وام بگيريم تا هزينه هامون را تامين كنه. دوره هاي پاره وقت هم داره كه حتي مي تونيم آن لاين دوره ها را بگذرونيم بدون شركت در كلاس و رفت و آمد. فعلا همين تا اطلاعات كاملتر رو از اونجا بگم. ***
مهمترين چيز در هر رقابتي ، نه پيروز شدن ، بلكه شركت كردن است.
همچنين مهمترين چيز در زندگي ، نه چيرگي ، كه تلاش است.
نكته اساسي ، نه فتح كردن ، كه نيك پيكار كردن است.
۱۳۸۹ تیر ۲۲, سهشنبه
يك خاطره
۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه
خبر تغيير در ليست مشاغل مورد نياز فدرال
۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه
شروع تابستان!!!
۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه
خدايا!
خدايا! به من قدرت تحمل عقيده ي مخالف را ارزاني كن
خدايا! رشد عقلي و عملي مرا از فضيلت ، تعصب ، اشراق و احساس محروم نساز
خدايا! مرا همواره آگاه و هوشيار دار ، تا پيش از شناخت درست و كامل كسي يا فكري مثبت يا منفي قضاوت نكنم
خدايا! خودخواهي را چنان در من بكش كه خودخواهي ديگران را احساس نكنم و از آن در رنج نباشم
خدايا! به من زيستي عطا كن كه در لحظه مرگ بر بي ثمري لحظه اي كه براي زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهودگي اش سوگوار نباشم.
خدايا! چگونه زيستن را تو به من بياموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست
۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه
من با روحيه عالي برگشتم!
سلام به همه دوستان
ما 2 روزه كه از سفر برگشتيم . خيلي خيلي به ما خوش گذشت . تا حدي كه دلمون نمي خواست برگرديم . 12 روز مثل برق و باد گذشت انگار خواب بوديم و الان بيدار شديم . اين جملات آقاي همسر بود كه ديشب مي گفت . باورش نمي شد بايد 6 صبح فردا از خواب بيدار بشيم و راهي شركت بشيم. دوباره بايد درگير حاشيه ها و روزمرگي ها بشيم. توي اين 2 هفته هيچگونه اضطرابي نداشتم . اصلا به مديكال فكر نكردم و ذهنم رهاي رها بود . دعا كردم هرچي برامون خيره و در هر زمان كه خود خدا صلاح مي دونه كارمون درست شه . البته ته دلم خيلي اميدوارم . 6 روز در مدينه بوديم كه زيارت مسجد رسول و 4 امامي كه در قبرستان بقيع هستند رفتيم . 6 روز هم در مكه كه دربست در خدمت خانه خدا بوديم. اونجا انرژي مثبت عظيمي هست . اگر بشيني و فقط كعبه رو نگاه كني از ديدنش سير نمي شي . اين رو كسايي مي فهمند كه اين تجربه را داشتند . متاسفانه زبان من از توصيف فضاي پر شور و حال اونجا قاصره . آخرين شب تا صبح روبروي كعبه نشستيم ( البته گاهي هم چرت زديم ) و فقط به مردمي كه طواف مي كردند نگاه كرديم.مسجد الحرام شب و روز نداره ، هميشه جمعيت زيادي اونجا هستند ، از كشورهاي مختلف عربي و يا هندي ، پاكستاني ، مالزيايي ، تركيه اي و... . اكثرا با لباسهاي سنتي و رنگارنگ خودشون اومده بودند . البته در زمان احرام همه سفيد پوش مي شديم و بايد اعمال مخصوص عمره رو انجام بدهيم كه 2 تا 3 ساعت بيشتر طول نمي كشه.
ما سه شنبه شب يكبار ديگه از مكه خارج شديم و در مسجد تنعيم محرم شديم و اين بار بايد از طرف ديگران نايب مي شديم . روحاني كاروان گفت شما مي تونيد براي يك نفر يا ميلياردها نفر زنده يا مرده نيت كنيد و ثوابش به همه مي رسه . اول مي خواستم بگم همه مسلمانهاي جهان بعد ياد آدمهاي خوب غير مسلمون هم افتادم گفتم اگه اين عمره من قبول باشه خوب بذار به همه يه ثوابي برسه پس گفتم براي همه آدمها از حضرت آدم تا خاتم . از روحاني پرسيدم كه اين نيت درسته ؟ گفت درسته ولي لازم نيست همه رو در ثوابش شريك كني. اما من تو دلم گفتم دوست دارم همه شريك باشند ، من از اين سفر لذت بردم پس بذار اونهايي كه هنوز نتونستند تجربه كنند در ثوابش شريك باشند.
اين سفر يك سفر خاصيه كه هركس به انداره درك و معرفت خودش ازش لذت مي بره و يه چيزي ياد مي گيره . 5 سال پيش كه 22 سالم بود يه چيزهايي ياد گرفتم و اين بار هم يه مسائل ديگه به نظرم جالب و پند آموز بود. علاوه بر طواف كعبه ، نماز هاي جماعت كه ميليوني انجام مي شه و همه كنار هم احساس خوبي دارند را دوست داشتم . خداروشكر كاروان ما مدير و روحاني خوبي داشت كه ما واقعا راضي بوديم . جشن تولد حضرت فاطمه ما در مكه بوديم كه برامون يك جشن مخصوص زوجهاي جوان گرفتند و يك جشن عمومي هم داشتيم كه با شيريني و شكلات و مولودي خواني و كادو دادن به خانمها همراه بود.
خلاصه اينكه نمي تونم شادي ام رو براي ديدن مكانهاي مقدسي كه در مدينه و مكه بود وصف كنم .حضور در اين مكانها به ما آرامش مي داد و بندگي در برابر خالق هستي را يادآوري مي كرد.درضمن من براي همه مهاجران محترم دعا كردم و كساني كه اسمشون را يادم بود نام بردم و براشون طواف كردم. اميدوارم همه سلامت باشند و شكرگزار نعمتهاي خداوند...
مطالب زيباي زير از كتاب حج دكتر علي شريعتي نقل شده است :
" حج آغاز شده است، حرکت به سوی کعبه، در جامه احرام، در حریمی از محرمات، و شتابان روی به خدا، فریاد لبیک! لبیک!
یعنی که خدا تو را دعوت کرده است، ندا داده است، که بیا، اینک آمده ای، اینک پاسخش را میدهی: لبیک!
لبیک اللهم لبیک، ان الحمد و النعمه لک والملک، لا شریک لک لبیک!
بله خداوندا، ستایش و نعمت از آن توست و سلطنت نیز! تورا شریکی نیست، بلی!
حمد، نعمت و ملک! باز نفی همان سه قدرت حاکم: استعمار، استثمار و استبداد، تثلیث حاکم بر تاریخ! روباه، موش و گرگ ... بر سر خلق، که همه میش اند و اغنام الله!
صدای خدا در صحرا به گوش می رسد، از هر ذره ای این ندا بر می آید، تمام فضای میان و آسمان را پر کرده است، و هرکسی آن را میشنود، می شنود که خدا دارد او را می خواند و او از جگر فریاد میزند: لبیک اللهم لبیک!
می روی و احساس می کنی که نیست می شوی، از خود دور می شوی و به او نزدیک، همه او می شود و همه او می شوی، و تو دیگر هیچ، یک یاد فراموش، که در میقات از دوش افکنده ای و سبک بار از خویش، به میعاد می روی.
در آستانه مسجدالحرامی، اینک کعبه در برابرت! یک صحن وسیع و در وسط، یک مکعب خالی و دیگر هیچ! ناگهان برخود می لرزی! حیرت، شگفتی! اینجا ... هیچکس نیست، اینجا ... هیچ چیز نیست ... حتی چیزی برای تماشا!
ناگهان میفهمی که چه خوب! چه خوب که هیچ کس نیست، هیچ چیز نیست، هیچ پدیده ای احساست را به خود نمی گیرد، ناگهان احساس میکنی که کعبه یک بام است، بام پرواز، احساست ناگهان کعبه را رها میکند و در فضا پر می گشاید و آن گاه مطلق را احساس می کنی! ابدیت را حس میکنی! آنچه را که هرگز در زندگی تکه تکه ات، در جهان نبی ات نمی توانی پیدا کنی، نمی توانی احساس کنی، فقط می توانی فلسفه ببافی، این جاست که می توانی ببینی، مطلق را، ابدیت را، بی سویی را، او را!
و چه خوب که در اینجا هیچکس نیست، و چه خوب که کعبه خالی است!
و کم کم می فهمی که تو به زیارت نیامده ای، تو حج کرده ای، اینجا سرمنزل تو نیست، کعبه آن سنگ نشانی است که ره گم نشود، این تنها یک علامت بود، یک فلش، فقط به تو، جهت را می نمود، تو حج کرده ای، آهنگ کرده ای، آهنگ مطلق، حرکت به سوی ابدیت، حرکت ابدی، رو به او، نه تا کعبه! کعبه آخر راه نیست، آغاز راه است!
در اینجا نهایت تنها نتوانستن تو است، مرگ و توقف تو است، اینجا آنچه است حرکت است و جهت و دگر هیچ!
اینجا میعادگاه است، میعادگاه خدا، ابراهیم، محمد و مردم! و تو؟! تا تویی، اینجا غایبی، مردم شو! ای که جامه مردم بر تن داری، که: مردم ناموس خدایند، خانواده خدایند و خدا نسبت به خانواده اش از هرکسی غیرتمندتر است! "
کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نکنی
حاجی احرام دگر بند ٬ ببین یار کجاست
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سهشنبه
سفر به سرزمين وحي
اين روزها مشغول كار و روزمرگي بوديم كه دوباره زندگي مون دستخوش هيجان جديدي شد . بله ما تا 10 روز ديگه راهي سرزمين وحي مي شويم . داستان از اين قرار بود كه من و آقاي همسر 2 سال پيش براي حج عمره ثبت نام كرديم و خوشبختانه در قرعه كشي كه انجام شد از 200 الويت ما نهم شديم . پس وقتي اوايل ارديبهشت ازمون خواستند كاروانمون را انتخاب كنيم ، ما هم بدون هيچ معطلي 2 خرداد را براي سفرمون انتخاب كرديم. خلاصه اينكه الان ما خيلي خوشحال و هيجان زده ايم و خداروشكر مي كنيم كه مي تونيم اين سفر معنوي و باارزش را قبل از سفر به كانادا تجربه كنيم . از همه بهتر اينه كه 2 هفته از كار و زندگي اينجا رها مي شويم و مي ريم توي يه دنياي ديگه . دنيايي كه تاريخش رو در كتابها خونديم و تصاويرش را در فيلم ها ديديم و از همه مهم تراز نزديك ديدن خانه خدا، مكان مقدسي كه پيامبران بزرگ در حفظ و نگهداري اش تلاشهاي بسيار كردند ، برايم بسيار لذت بخش است.
البته ناگفته نمونه كه من حدود 5 سال پيش هم با پدر و مادرم به سفر حج عمره رفته بودم و لذت وصف نشدني كه از اونجا بردم موجب ثبت نام دوباره براي حج شد. البته هدفم بيشتراز اين سفر تشكر از خدا ست چون حاجت ها و نذرهايي كه 5 سال پيش از خدا خواستم همشون برآورده شد ، حتي دعاهايي كه در خصوص ديگران كردم . در سفر قبلي ام نذر كرده بودم اگر مشكلات سر راه زندگيم كه اون موقع برام كوه بزرگ لاينحلي بود از بين بره ، توي اولين فرصت دوباره با آقاي همسر براي تشكر به زيارت خانه خدا مي روم .
خدايا تو به من كمك كردي ، من هم براي تشكر مي خوام بيام . اين سفر را ازم قبول كن .
اين بار حرفهاي جديدتر و درخواست هاي بيشتري دارم و مطمئن هستم كه بازهم خدا خودش كمك مي كنه .
اول شفاي مريض ها و عاقبت بخير شدن همه و بعد هم .....
بهرحال از همين الان اميدوارم كه اين سفر برام با معرفت و شناخت بيشتري نسبت به گذشته انجام بشه و در ضمن من ياد شما دوستان وبلاگي هم هستم و حتما براي موفقيت در اين راه پر پيچ و خم مهاجرت دعا مي كنم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه
بلاگر آزاد شد!!!
وقتي بخت با ما يار است ، بايد از آن بهره ببريم و براي ياري اش هركاري بكنيم ، همانطور كه او به ما كمك مي كند. ( پائولو كوئيلو )
۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سهشنبه
من با كلك اومدم
۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه
سفرنامه هند. شهر چهارم آگرا
اين سفر ما خيلي خيلي فشرده بود و تمام وقايع بالا در يك روز اتفاق افتاد و آخر شب ما خسته و كوفته رسيديم به هتل و دوباره ساعت رو گذاشتيم براي ساعت 7 صبح فردا كه بريم صبحانه و خريد صنايع دستي و حركت به سوي دهلي.
آگرا شهر زيبايي بود و از دهلي و جيپور تميزتر بود . علتش رو نمي دونم ولي احساس بهتري نسبت بهش داشتيم . حيف كه فقط يك شب اونجا بوديم . غذا هاش رو هم بيشتر دوست داشتم و تجربه پيتزا هات هم كه عالي بود.
سفر هند با وجود سختي هاي اتوبوس سواري بين شهريش و آلودگي شهرها كه چشم را اذيت مي كنه ، اونقدر برامون جذاب و هيجان انگيز بود كه باورم نمي شه در 7 روز اين همه چيزاي جديد ديدم و شنيدم و تجربه كردم . دنياي متفاوتي كه كاملا بي نظير بود و اصلا قابل تصور هم نبود. ديگه الان فيلم هاي هندي نمي تونه منو گول بزنه نه طبيعتش واقعيه نه هنرپيشه هاش آدمهاي عادي هستند . اونطور كه يكي از راهنما هاي هندي بهمون گفت بيشتر فيلم ها در كشمير و مالزي و سنگاپور فيلمبرداري مي شه و هنرپيشه هاي زيبا مال نواحي كشمير هستند و بعضي شون دورگه هستند . آدمهاي هندي كه ما ديديم اصلا زيبا نبودند و اصلا شبيه هنر پيشه هاشون هم نبودند . يكي از هندي ها گفت كه دختر هاي ايراني به نظر ما خيلي زيباتر هستند و همشون انگار هنرپيشه هستند. ( يكم از خودمون تعريف كنم كه قدر خودمون را بيشتر بدونيم) . در ضمن هندي ها خيلي آدمهاي مهربون و رويايي هستند و ما ايراني ها رو خيلي تحويل مي گيرند و شايد باورتون نشه چندين بار پيش اومد كه يه آقايي مي اومد و از ما در خواست مي كرد كه با خانوده اش عكس يادگاري بگيريم . البته ما هم استقبال مي كرديم . دقيقا نمي دونم چي ما براشون جالب بود ، به نظرم لباسها و ساريهاي اونا قشنگ و زيبا بودن ، ما با يه تي شرت و شلوار جين چه جذابيتي براشون داشتيم؟
مسير بازگشت از آگرا به دهلي خيلي خسته كننده بود و در نهايت ما تصادف كرديم و اتوبوس ما به يك ماشين زد كه يك ساعت و نيم هم سر اين جريان معطل شديم . بالاخره ساعت 10 شب رسيديم به دهلي و مك دونالد شام خورديم و بعد هم فرودگاه . و آخيش رسيديم خونه...

بهرحال بعد از گذشت يك هفته ما هنوز تحت تاثير اين سفر هستيم و چند بار خواب ديدم كه دوباره اونجا هستم و دارم از مكان هاي مختلف بازديد مي كنم و عكس مي گيرم. راستش اين وضعيت من خيلي خوبه و از افسردگي اسفند ماه فاصله گرفتم و گوش شيطون كر از كابوس هاي شبانه هم خبري نيست. امسال خيلي خوب شروع شد بايد خيلي خوب هم ادامه پيدا كنه تا تموم شه....
۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه
سفرنامه هند. شهر سوم رانتامبور
اين شهر در ايالت راجستان قرار دارد و ما در هتل Tigerden در نزديكي پارك جنگلي محافظت شده رانتامبور براي 2 شب اقامت كرديم. يكي از برنامه هاي جالب و مهيج اين دو روز گيم درايوينگ به دنبال ديدن ببر بنگال بود. همه توريست ها رو با اتوبوس روباز به پارك ملي رانتامبور بردند و حيوانات زيادي را در محل زندگي خودشون ديديم و راهنماهاي هندي با كمك رد پاهاي ببر روي زمين جهت حركت ببر را شناسايي مي كردند و بعد از 2 ساعت گشتن يه ببر را سر تپه ديديم كه خيلي سريع دور شد و يه ببر ديگه رو در كنار درياچه كوچكي پيدا كرديم كه داشت آب مي خورد. كلي عكس و فيلم گرفتيم . توريست هاي خارجي خيلي اين قضيه رو جدي گرفته بودند و با دوربين هاي حرفه اي و شكاري اين لحظات را ثبت مي كردند. هوا در اين منطقه خنك تر از شهرهاي ديگر بود و سكوت و آرامش جنگل بسيار لذت بخش بود. از حيواناتي كه ديديم ميمون و طاووس و جغد و آهو و گوزن و سنجاب و مرغ ماهي خوار و بسياري از پرندگان را در كنار درياچه مي تونم نام ببرم.
شبها هم در هتل موسيقي هندي و ايراني به همراه رقص در فضاي باز كنار درختان و گلهاي زيبا داشتيم. صبحانه و ناهار و شام هم همين هتل به حساب تور بهمون مي داد كه مي شه گفت قابل خوردن بود . ولي من بيشتر از خوردن ميوه هاي متنوع لذت بردم تا غذاهاي سبزيجات پر ادويه.
روز بعد از يك قلعه بازديد كرديم به نام عقابها يا رانتامبور كه در نزديكي درياچه قرار داشت و يكي از پادشاهان مغول براي شكار كردن حيوانات مدتي اونجا زندگي مي كرد. اين قلعه روي بلندي قرار داشت و از اون بالا منظره بسيار زيبايي را مي تونستيم ببينيم. ما خيلي اين قسمت از سفر را دوست داشتيم چون خيلي به طبيعت نزديك بوديم و از هياهو و هرج و مرج شهر دور شده بوديم.
ادامه دارد...
۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه
سفرنامه هند . شهر دوم جيپور
خلاصه ما به شهر جيپور شهر راجه ها و ماهاراجه ها رسيديم در ايالت راجستان . و در هتل Four Points By Sheraton اقامت كرديم. از مكانهاي ديدني قلعه آمبر است كه چون در بلندي قرار داشت سوار جيپ شديم و اين قلعه زيبا را بازديد كرديم . بعد هم يكي از كاخ هاي يك ماهاراجه را ديديم كه جناب ماهاراجه و خانواده اش در گوشه اي از كاخ زندگي مي كنند و بخش ديگر كاخ مثل موزه براي بازديد مردم آزاد است.اونجا موسيقي زنده هم اجرا مي شد كه جالب بود.
برنامه بعدي ديدن رصد خانه معروف شهر بود كه قدمت زيادي داشت و ساعت و تقويم را به كمك تابش خورشيد نشان مي داد. آخر از همه هم كاخ بادها يا هوامحل را ديديم كه سمبل شهر جيپور است.برنامه اختياري شب هم شركت در پاركي كه اسمش يادم نيست به همراه شام بود كه موزه فرهنگي هند حساب مي شد. يعني در هر قسمت از پارك خونه هاي قديمي به همراه شغلهاي هند قديم شبيه سازي شده بود ، آهنگري ، فال بيني ، جادو و جمبل ، كف بيني ، كفش سازي ، شعبده بازي و ... هم بصورت ماكت و هم بصورت واقعي افرادي به انجام اين كارها مشغول بودند. يك طرف ديگر مي شد فيل سواري ، شتر سواري و اسب سواري كني ، در طرف ديگر قايق سواري و نشانه گيري با اسلحه و ... ( براي اولين بار سوار فيل شديم ) خلاصه شهر شلوغي رو درست كرده بودند كه در هر طرف رقص و آواز هندي و سنتي به چشم مي خورد. ما از اين شهر قديمي خيلي خوشمون اومد و سعي كرديم همه قسمتهاش رو ببينيم و عكس بگيريم. شام هم ساعت 10:30 توي رستوران رويال در همين پارك برامون رزرو شده بود كه مثل سفره خونه سنتي خودمون بود ولي از ديزي خوشمزه خبري نبود. 10 مدل غذا براي هر نفر آوردند و يه چيزي شبيه حليم كه شكر زده بودند كه من فقط تونستم نون و حليم بخورم. بستني و شيريني مخصوص هم آوردند كه خوشبختانه خوشمزه بودند . البته محيط رستوران خيلي عجيب و متفاوت بود. چراغها همه خاموش بود و روي ميزها شمع روشن بود. ما واقعا تحت تاثير فضاي پر از شمع و فانوس ، بوي عود ، صداي موسيقي سنتي كه زنده اجرا مي شد و لباس گارسنها كه پر از رنگ و زرق و برق بودند قرار گرفته بوديم. شب كاملا متفاوتي بود.
۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سهشنبه
سفرنامه هند . شهر اول دهلي
پرواز ما ساعت 9 شب روز 6 فروردين 89 به مقصد دهلي بود كه حدود يكساعت تاخير داشت و مدت زمان پرواز 3:30 ساعت براورد شده بود و اختلاف زمان ما با هندوستان هم يكساعت بود.
حدود ساعت 4 صبح به وقت دهلي رسيديم و در فرودگاه تور ليدر و همراهانمون را پيدا كرديم و به سمت هتل crowne plaza حركت كرديم. در هتل هم با حلقه هاي گل و آب ميوه خنك ازمون استقبال كردند . بعد از چند ساعت استراحت برنامه هاي بازديد از دهلي قديم و دهلي جديد آغاز شد. ابتدا red fort شهر دهلي راديديم البته فقط از بيرون ، بعد آرامگاه همايون ( يكي از شاه هاي مغول ) را ديديم كه بعد از مرگش توسط همسرش ساخته شده بود . بازديد بعدي از منار قطب Qutub minar و دروازه هند بود . همچنين در دهلي قديم بازديد از Raj Ghat بناي يادبود ماهاتما گاندي را داشتيم و در آخر مسجد جامع كه يكي از بزرگترين مساجد آسياست را ديديم. براي ورود به مسجد بايد كفشهامون را در مي آورديم و پا برهنه مي رفتيم ، هوا هم بسيار گرم و آفتاب خيلي داغ و سوزاننده بود. براي نهار به يك رستوران رفتيم كه ما اونجا افغاني چوزا و لازانيا خورديم. افغاني چوزا همون مرغ كبابي بود كه ادويه و فلفل كمي داشت و من تونستم با وجود معده درد بخورم و لذت ببرم. بعد هم به هتل برگشتيم و تورليدر يك برنامه اختياري به ما پيشنهاد كرد كه شامل رقص و موسيقي هندي و ايراني مي شد به همراه شام. ما هم قبول كرديم چون تصميم داشتيم از هر برنامه جالبي استقبال كنيم. خلاصه اينكه با اينكه خيلي خسته بوديم ولي شب شادي داشتيم و شام هم غذاهاي متنوعي بود كه بغير از جوجه و بستني و شيريني هيچ كدومش رو نتونستم بخورم. ادويه هاي عجيب و غريب و فلفل زياد رو اصلا نتونستم تحمل كنم. مشكل غذاهاي هند فقط فلفلش نيست بلكه طعمشه كه خوشمزه نيست و اينكه از 10 مدل غذا ، 9 مدلش سبزيجاته و 1 مدلش مرغ يا جوجه است . حالا شانس بياري كه از اون ادويه ها و فلفل هاش به مرغش نزده باشن....
در مجموع شهر دهلي كه ما در دو روز ديديم شهر كثيف و آلوده اي بود. آدمهايي ديدم كه فقط زير يك سايه زندگي مي كنند ،يك قابلمه فلزي جلوشونه كه معلوم نيست توش چي هست ، همونجا حموم مي كردند و ... ، بچه هاي گرسنه دنبال توريست ها مي دويدند و تقاضاي غذا مي كردند ، گاهي خيلي ناراحت مي شدم و لياقت اين آدمها را بيشتر از اين مي دونستم . اين طور كه فهميدم اختلاف طبقاتي در هند بسيار زياد است و از همه بدتر طبقه گدا ها هميشه گدا ، طبقه كارگر و راننده هميشه در همون طبقه باقي مي مونند . طبقه ثروتمندان و مهاراجه ها هم كه خدايي مي كنند. البته شنيدن كي بود مانند ديدن ، تا به چشم خودتون نبينيد و تجربه نكنيد عمق فاجعه را درك نمي كنيد. از همه غير قابل درك تر براي من راضي و خوشحال بودن مردم در هر وضعيتي كه بودند هست. گاوها ، سگها و خوك ها و گراز ها و ميمون ها آزادانه در كنار خيابان در حركتند و راننده بيچاره اوتوبوس ما فقط بوق مي زند ،بوق بوق بريد كنار ، من دارم مي يام...
۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه
ما ازهند برگشتيم
يك نفس ياد خدا
يك سبد خاطر آسوده و شاد
يك بغل شبنم آرامش صبح
يك هزار آينه از جنس دعا
همه تقديم شما
سال نو مبارك
اميدوارم كه امسال سالي بهتر از پارسال براي همه دوستان باشه و از همين بهار شاهد تغييرات عمده در پرونده هاي مهاجرتي باشيم.
ما هم هفته دوم نوروز را در هندوستان گذرونديم و تازه ديروز 14 فروردين برگشتيم. هنوز گيج گيجم . اومدم سر كار ولي ذهنم و فكرم هنوز در دنياي ديگري است. دنيايي بسيار متفاوت از اونچه كه تا حالا به عمرم ديده بودم و حتي فيلم هاي هندي هم نتونسته اند كمكي براي شناختن كشور هند بكنند. اين سفر ما خيلي فشرده بود چون در 7 روز 4 شهر دهلي ، جيپور ، رانتامبور ( پارك جنگلي ) ، آگرا را بازديد كرديم و سفرهاي بين شهري ما رو خيلي خسته كرد چون براي رسيدن به هر شهربين 6 تا 8 ساعت فقط توي راه بوديم.اون هم در چه جاده هايي كه واقعا بي نظم و قانون هستند و هر لحظه آدم پياده و دوچرخه و موتوري و ريكشا و كاميون و گاو مي پره وسط جاده و راننده بيچاره كه خيلي صبر داره سرعتش را كم مي كنه يا ايست كامل مي كنه ، چون حق تقدم معني نداره و فقط بايد بوق زد. پشت ماشينها نوشته لطفا بوق بزنيد. اي واي از اين بوقها. اگر اين اتوبوس سواري طولاني بين شهري نبود و ما كمتر خسته مي شديم ، سفر به هند كاملا بي نقص بود. ما از مكانهاي بسياري ديدن كرديم و هتلها 5 ستاره و بسيار شيك و راحت بودند . حيف كه ساعات كمي در هتلها بوديم و بيشتر در گرماي حدود 37 تا 40 در شهر و راهها گذرونديم.
از قسمت هاي آرام بخش سفر ، اقامت در رانتامبور بود كه بسيار زيبا و سرسبز و تميز بود . از گدا ها و كثيفي ها و بوق زدن خبري نبود. اونجا تا دلتون بخواد ميمون و آهو و گوزن و طاووس و كروكوديل و انواع پرندگان را ديديم و از همه مهمتر موفق به ديدن ببر بنگال شديم اونهم 2 بار. كه خيلي هيجان انگيز بود . اين حيوانات در اين پارك جنگلي محافظت شده آزادانه زندگي مي كردند و اين ما بوديم كه در قفس بوديم و اجازه پياده شدن از اتوبوس روباز را نداشتيم.
دوست دارم قسمت هاي جالب سفر را بنويسم ولي الان هنوز خيلي خسته ام.
سفر به هنوستان را حتما توصيه مي كنم ولي نه به عنوان اولين تجربه سفر خارجي . بهتره قبلش دوبي و تركيه و مالزي و تايلند و ... را ديده باشيد و به قول معروف يكم دنيا ديده باشيد و خيلي سخت گير و حساس هم نباشيد اونوقت بهتون خوش مي گذره. به ما هم در مجموع خيلي خوش گذشت و با اينكه فقط قبلش دوبي و استانبول را ديده بوديم ولي تا حد زيادي تونستيم خودمون را با محيط پراز تضاد هند وفق بدهيم. ما به اين اعتقاد پيدا كرديم كه اگر دلمون را خوش كنيم همه جا بهمون خوش مي گذره. پس شما هم خوش باشيد.
۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه
تعطيلات نوروز در هندوستان
ما براي تعطيلات نوروز تصميم گرفتيم بريم هند. البته از اول نمي دونستيم كجا بريم . خيلي كشورها را بررسي كرديم ، قيمت هاشون ، آب و هواشون و اينكه هدف از رفتن به اونجا ها چي مي تونه باشه. بهرحال به اين نتيجه رسيديم كه بريم هند كه پكيج اين سفر شامل شهرهاي دهلي و آگرا و جيپور و پارك جنگلي ( حيات وحش ) مي شه.
2 شب اقامت در پارك جنگلي خيلي جالب به نظر مي رسه ، مخصوصا سفر با جيپ در جنگل به دنبال يافتن ببر بنگال هيجان انگيزه ، البته گفتن احتمال داره ببر ديده نشه ولي آهو و گراز و ... ديده مي شه. حالا خطرناك نباشه ما به ديدن همون پرندگان و درختان قانعيم.
جمعه رفتيم هتل سيمرغ براي سمينار آشنايي با هند كه از طرف مجري تور گروه تك تازان ايران ، برگزار شد. اول برنامه كلي از خودشون تعريف و تبليغ كردند بعد هم از ديدنيهاي هند صحبت كردند و تعهداتشون را يادآوري كردند و درنهايت هم تورليدرها رو معرفي كردند . اينطور كه مي گفتند در 16 گروه و زمان مختلف در ايام نوروز اعزام دارند و بايد تعداد زيادي از مسافران را هدايت كنند.
يادش بخير اولين فيلمهاي ويديويي كه ديدم همش هندي بودند. من هم از بچگي عاشق رقص و آوازشون بودم و رنگها و لباسهاشون برام جذاب بودند. فكر كنم 10 ساله بودم كه مي گفتم وقتي من بزرگ بشم مي خوام برم هند . وقتي ازم مي پرسيدن چرا مي گفتم مي خوام برم اونجا دانشگاه چون ارزونتره ، بعد ته دلم مي گفتم آخه اونجا قشنگ و زيبا و سرسبزه ، تازه مردمش شادند ، همش عاشق مي شوند و آواز مي خونند و مي رقصند . ولي بعد كه بزرگتر شدم ديگه نه فيلماشون را ديدم نه به كشورشون توجهي كردم ، از افرادي كه اونجا رفته بودند شنيدم كه كشور فقيريه و كثيف و شلوغ هم هست و براي زندگي و تحصيل مناسب نيست. خلاصه مقصد مهاجرت را عوض كردم و گفتم مي رم كانادا براي ادامه تحصيل . چون كساني كه تا الان رفتند تجربه هاي خوبي دارند و راضيند. البته الان دلايل رفتنم با گذشت زمان بيشتر هم شده.
حالا كه دست روزگار ما را به سمت هند كشيده ، اين را به فال نيك مي گيرم و خوشحالم كه به اين كشور با فرهنگ غني و مردمان مختلف از مذاهب گوناگون و با زبانهاي مختلف سفر مي كنم و يك هفته از عمرم را اونجا مي گذرونم.
درضمن از تجربه هاي دوست وبلاگي ميريم كانادا در سفر به هند هم استفاده كردم .
در مجلس ما عطر مياميز كه ما را
۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه
اسفند نصف شد
امسال هم داره كم كم تموم مي شه و مي ره توي تاريخ و بايگاني مي شه. براي خانواده ما امسال پر از تنش و مشغله بوده ، اول اومدم بنويسم بعد پاكش كردم حتي دلم نمي خواهد يادآوري كنم . بگذاريم اين خاطرات هم تو ذهنم بمونه و به مرور كم رنگ بشه.
فكر كنم بهترين خاطره امسال من نتيجه آيلتسم بود كه بعد از سالها كلاس زبان رفتن و زحمت كشيدن نتيجه اش را ديدم و خيلي خيلي خوشحال شدم اما درست يك ماه بعد از دريافت كارنامه حسابي حالمون گرفته شد. بگذريم....
توي اين دو روز تعطيلي با آقاي همسر حسابي خونه تكوني كرديم و اونقدر خونه تميز شد كه خودمون خيلي خيلي خوشمون اومد. البته بعد هم دست درد و كمردرد گرفتيم و دعا دعا كرديم كه سال ديگه خونه تكوني در كار نباشه.
در ضمن اين روزهاي آخر سال انتظار داشتم كه خبرهاي بيشتري از مديكالها بشنوم كه البته اينطوري نشد. بچه هايي كه از كبك اقدام كردند هنوز منتظرند و به نظرم پروسه شون طولاني شده ، بچه هاي با قانون جديد فدرال هم كه پريدن تو استخر پندينگ و در نمي يان . بعضي ها 6 ماهه كه دارند شنا مي كنند و خبري نيست. ما حدود 3 ماهه كه در آب غوطه وريم و بعد از ما خيلي هاي ديگه به اميد روزهاي بهتر شيرجه زدند و تو مراحل اوليه موندند.
خلاصه اينكه تا چشم بهم بزنيم اين 2 هفته هم گذشته و سال جديد پيش روي ماست. به اميد سالي خوش.
هردم از روي تو نقشي زندم راه خيال
با كه گويم كه در اين پرده چه ها مي بينم
۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه
زيباترين باغ دنيا

۱۳۸۸ اسفند ۴, سهشنبه
بارون مي باره
مطلب ديگه اينكه عيد نزديكه و خيلي دوست دارم يه مسافرت خوب برم و يك هفته استراحت كنم . شديدا به استراحت روحي و مغذي احتياج دارم . تصميم گرفتم ديگه تا عيد لاي كتاب درسي را باز نكنم و استراحت كنم. متاسفانه تورهاي عيد خيلي گرون تر از حد معمول مي شه و ما هنوز در بررسي و تحقيق هستيم. چيزي كه برام واضح و مبرهنه اينه كه مي خوام برم مسسسااافففرررت. خدايا خودت ما را هدايت كن.
۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه
گل بي خار كجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه
كتاب براي يادگيري لغات آيلتس
يكي از دوستانم يك كتاب خوب براي آيلتس معرفي كرده بود كه من هم خريدم و الان مشغول خوندنش هستم. به نظرم اين كتاب چند تا حسن داره ، اولا اين كتاب از انتشارات كمبريج و خودش روش نوشته كتابهاي كمبريج براي آزمونهاي كمبريج ، دوما لغات را از نظر موضوعي دسته بندي كرده و در متن هاي ريدينگ و تمرين هاي جاخالي آموزش داده ، سوما اين كتاب سي دي هم داره و با ليسنينگ هايي كه آورده يادگيري را خيلي جذاب كرده .آخرين مزيت اين كتاب جديد بودنشه كه اولين بار در سال 2008 منتشر شده است.
در چند درس آخر كتاب هم نكاتي در مورد رايتينگ آكادميك و جنرال نوشته شده كه من هنوز بهش نرسيدم.
به اميد موفقيت همه در آيلتس جنرال و آكادميك.
اي دل اندر بند زلفش از پريشاني منال
مرغ زيرك گر به دام افتد تحمل بايدش
تكيه بر تقوا ودانش درطريقت كافري است
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش
۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه
آخرين روز دي ماه
امروز آخرين روز دي ماه سال 88 است . ولي هوا كه هنوز خيلي سرد نشده ، دماي هوا در روز حدود 12 تا 15 درجه مي رسه ولي عصرها ناگهان سرد مي شه ، خود اين سرد و گرم شدن ها موجب شده كه من و آقاي همسر به ترتيب سرما بخوريم كه البته خداروشكر خفيف بود و با يك روز استراحت در منزل بهتر شديم.
در ضمن امروز عصر با همكاران شركت براي انجام ماموريت مي ريم مشهد ، اين سفر تا جمعه بعد ازظهر طول مي كشه . از يك طرف خوشحالم كه امام رضا باز هم مرا طلبيد و امسال هم دوبار ايشان را زيارت كردم و از طرف ديگر ناراحتم چون خيلي خيلي دلم براي آقاي همسر تنگ مي شه. البته اين چندمين بارمه كه به ماموريت مي رم ولي انگار هر دفعه جدايي برام سخت تر مي شه. باز هم خدا رو شكر كه دوست خوبم همراهم است و اونجا تنها نيستم.
بهرحال اميدوارم اين سفر ما هم به خوبي و خوشي بگذره و مهمتر اينكه حاجت هايم هم مستجاب بشه . الهي آمين
از دوشنبه اين هفته هم دوره جديد يوگا شروع شد با معلم جديد كه من ازش خيلي خوشم اومد. معلم يوگا مي گفت تاثير يوگا علاوه بر آرامش روح و بالابردن تمركز، بر جسم هم هست و موجب شادابي پوست و جوانتر ماندن هم مي شود. ( از اين قسمتش خيلي خوشحال شدم)
تجربه اين بارريلكسيشن من با موسيقي مخصوصي كه همرا با صداي پرندگان بود و عطر عود صندل فضاي كلاس رو پر كرده بود ، خيلي جالب بود. من خودم را در جنگل بسيار سرسبزو زيبايي ديدم كه در خت ها بسيار بلند بودند و اشعه هاي آفتاب به زحمت به درون نفوذ مي كرد. من دست آقاي همسر را گرفته بودم و باهم لبخند زنان قدم مي زديم. خيلي رومانتيك و آرامش بخش.
دلم مي خواد واقعا توي اين جنگل باشم شبيه جنگلهاي عباس آباد شمال بود. دلم مي خواد...
مرا عهدي است با جانان كه تا جان در بدن دارم
هوادارن كويش را چو جان خويشتن دارم
۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه
مواظب افكارتان باشيد
از صبح كه بلند مي شيم فكرهاي مختلفي به ذهنمون مي ياد ، ياد كارهايي كه بايد انجام بشه مي افتيم ، ياد خانواده مون ، ياد پدرومادر و شايدم دوستان صميمي قديم كه خيلي وقته خبري ازشون نيست. خلاصه تا شب بشه كلي فكر جورواجور مي ياد تو ذهن ومي ره ولي بدتر از همه افكار منفيه كه مخربه . تو ذهن لونه مي كنه و اراده و اشتياق رو از بين مي بره . مثلا وقتي مي خواي يه كار جديد شروع كني هزار بار مي گي يعني موفق مي شم ؟ يعني مي شه؟
مثلا مي خواي درس بخوني هزار بار مي گي اين مطلب رو ياد مي گيرم؟ يادم مي مونه؟ نه اصلا ياد نمي گيرم و موفق نمي شم.
واقعا اثر افكار منفي خيلي زياده ، من كه بارها در معرض بلاهاي آن قرار گرفتم : مثلا كتاب و باز مي كنم مي بينم تمركز ندارم ، دوباره مي بندم وهمش به اين فكر مي كنم كه درس نخوندم ، حالا چي مي شه ، حالا چي كار كنم ، قبلا كه شاگرد مدرسه بودم دلمشغولي نداشتم و فقط به درس فكر مي كردم ولي الان بايد به همه چي فكركنم و ديگه جايي براي درس نمي مونه . مثلا فكر مي كنم من هميشه دوست داشتم برم يه كشور پيشرفته و در بهترين دانشگاه ها ادامه تحصيل بدم و دكترا بگيرم و حالا كه كانادا رو انتخاب كردم ودر مسيرش قرار گرفتم ، نكنه اصلا نتونم وارد دانشگاه بشم ، نكنه زندگي ام خداي نكرده خراب بشه ، نكنه دلتنگي مريضم كنه ، نكنه بي پول بشم و هزار فكر منفي ديگه ...
اما بازهم تجربه به من نشون داده كه نبايد در اين وضعيت بمونم ، بايد روحيه و اعتماد بنفسم را حفظ كنم ، بايد ايمانم را بخدا بيشتر كنم و با تمام وجود به او توكل كنم . خدايا خودت گفتي كه اگر من حركت كنم به من بركت مي دهي ، خدايا من مي خواهم زندگي مون را بهتر كنم ، مي خواهم همراه با همسرم ادامه تحصيل بدهيم و پيشرفت كنيم ، سرزمينهاي جديد را ببينيم ، تجربه هاي جديد بكنيم ، با مردم و فرهنگهاي مختلف آشنا بشيم. دوست دارم پدر و مادرهامون را هم بياريم پيش خودمون و اونها هم تجربه هاي جديد كنند . ما نبايد محكوم باشيم كه تا آخر عمرمون فقط يه محيط زندگي را تجربه كنيم. نمي خواهم پلهاي پشت سرم را خراب كنم ، دوست دارم هر وقت اراده كرديم بتونم برگرديم ، ولي الان اراده مي كنيم اينجا نباشيم.
وقتي اهدافم را تو ذهنم مرور مي كنم كم كم انرژي مي گيرم و پاهام براي حركت به جلو تقويت مي شوند ، البته گاهي سخنان بزرگان و حكايتهايي كه سرشار از انرژي مثبت هستند كمك بزرگي براي بهتر شدن حالم مي كنند و سعي مي كنم بپذيرم كه ما هم مي توانيم نگاهمون را تغيير بدهيم.
يادمه به دكتر پوستم گفتم هر وقت دچار استرس مي شم صورتم بهم مي ريزه ، چي كاركنم؟ جواب خيلي قشنگي داد كه من مدتهاست بهش فكر مي كنم ، او گفت كه ما نمي تونيم اتفاقات استرس زاي محيط را كنترل كنيم و اين اتفاقات ناخوشايند به مرور روي جسم و روح ما اثر مي گذارند . ولي مي توانيم اثر پذيريمون را كاهش بدهيم و بيش از حد با افكارمون بخودمون استرس وارد نكنيم . هيچ كس به آسيب پذير بودن ما اهميت زيادي نمي دهد و اين ما هستيم كه داريم عذاب مي كشيم. ( فكر كنم اون روز خانم دكتر كتاب روانشناسي خونده بود)
بهرحال مهمترين كار مهم ما اينه كه مواظب افكار منفي باشيم و اونها را از خودمون دور كنيم.
مواظب افكارتان باشيد ، آنها به كلمات تبديل مي شوند
مواظب كلماتي كه به زبان مي آوريد باشيد، آنها به رفتار تبديل مي شوند
مواظب رفتارتان باشيد ، آنها به عادت هايتان تبديل مي شوند
مواظب عادت هايتان باشيد ، آنها شخصيت شما را شكل مي دهند
مواظب شخصيت تان باشيد ، چون سرنوشت شما را مي سازند.