۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

من معلم انگليسي مي شوم!!!؟

سلام
يادم مي ياد اولين كلاس زباني كه رفتم 10 سالم بود . در موسسه اي به نام شكوفه در شهرك اكباتان ، يادش بخير. از همون موقع عاشق يادگرفتن زبان بودم و اينو يه برتري و قدرت مي دونستم نسبت به همسن و سالام . خيلي از پدرم لغت ياد مي گرفتم . انگليسي اش خيلي خوب بود وبيشتر اوقات به اخبارانگليسي گوش مي داد و يادمه من هم با دقت گوش مي دادم و هيچي نمي فهميدم . آرزوم اين بود كه يه روز بفهمم مثلا بي بي سي چي داره مي گه . خب الان بعد از گذروندن كلاسهاي جورواجور تو آموزشگاه هاي كانون زبان ايران ، كيش ، سفير ، تهران آكسفورد و بدست آوردن يه نمره قابل قبول در امتحان آيلتس ، خيلي دلم مي خواد اعتماد بنفسم هم افزايش پيدا كنه . يعني بتونم همزمان انگليسي فكر كنم و روان صحبت كنم. فكر كنم اين حداقل مهارتيه كه براي زندگي در كانادا نيازدارم . درضمن با توجه به اينكه من هدفمم ادامه تحصيل هم هست اعتماد بنفس در صحبت كردن برام خيلي حياتيه.
خلاصه فكر كردم ببينم چي كار كنم كه هم ارتباطم با انگليسي حفظ بشه و هم به گفته پيامبر(ص) زكات علمم را داده باشم و آن را نشر كنم . به همين منظور از دختر خاله عزيزم خواستم كه من رو به موسسه اي كه مي شناخت براي تدريس زبان معرفي كنه . او هم من رو معرفي كرد و رفتم مصاحبه و پذيرفته شدم . مدير موسسه گفت چند ماه بصورت observer بايد در كلاسها شركت كنم و به طور همزمان هم كلاسهاي TTC را بگذرونم . تا بعد بتونم خودم كلاس داشته باشم . فكر مي كنم تجربه خوبي باشه . تا حالا 2 جلسه رفتم و نه معلم بودم و نه شاگرد . بعضي وقتها دوست داشتم تو بحث ها شركت كنم ولي فعلا فقط بايد نحوه تدريس معلم و برخوردش با بچه ها را ببينم و ياد بگيرم .
يادم مي ياد از روز اول كه رفتم مدرسه ، عاشق معلم كلاس اولم خانم مددي شدم ، دوست داشتم معلم بشم . بعد كه بزرگتر شدم در سن نوجواني عاشق كتاب و كتاب خوني بودم و از نوشتن لذت مي بردم . يه مدت داستان نوشتم و شعر گفتم . تو مسابقات منطقه 5 رتبه آوردم و يه قاب عكس كادو گرفتم . ولي انگار وقتي دبيرستاني شدم ذوقم با استرس كنكور كم رنگ شد و ذهنم فقط شد درس و يادم رفت كه روزي آرزوم بود كه نويسنده بشوم.
الان فقط افسوس اون روحيه خلاق براي نويسندگي و شاعري برام مونده . وقتي با همسرم تصميم گرفتيم يك وبلاگ داشته باشيم ، يه جرقه به گذشته ها زده شد. بهرحال من كه هنوز نويسنده كتاب نشدم ولي فعلا نويسنده وبلاگ شدم. شايد روزي به ياري خدا معلم هم بشوم ...


۱۳ نظر:

صبا گفت...

سلام دوست عزیز، اولین باریه که به وبلاگ شما میام، جالبه ظاهراً گذشته های مشابهی داشتیم! من هم به شعر خیلی علاقه بودم و مقام هم آورده بودم، اما حدود سال 6-5 دانشگاه کم کم ذوقم خشکید! فقط گاهی یه گریز کوچیک...!
از اونجا که شما هم مهاجری، لینکت کردم.
موفق باشی

Mary گفت...

به صبا:

سلام
من هم با شما در applyabroad آشنا شده بودم. من هم شما را لينك كردم.
اي كاش ذوق گذشته برگرده و روح ما را نوازش بده...

Diary Of A Stranger گفت...

تبریک می کم :)

Mary گفت...

به يادداشت هاي يك بيگانه:

سلام
خيلي ممنون از لطفت...

Rànâ گفت...

ماری جون این بهترین کاره که انگلیسی فراموشت نشه.. مبارکه:)

Mary گفت...

به مسافركوچولو:
سلام
بله باهات موافقم . ممنون

مریم گفت...

سلام، مري جون
معلمي، تجربه اي قشنگ و به ياد موندنيه
اميدوارم مثل هميشه موفق و پاينده باشي

بهمن گفت...

سلام دوست گرامی
لطفااگه فرصت داشتید، سری هم به وبلاگ من بزنید. به خوبی مال شما نیست، ولی اگه قابل دونستین تبادل لینک کنیم.

Mary گفت...

به مريم عزيزم

اميدوارم بتونم به هدفم برسم . مرسي

راوی گفت...

ماری عزیز ببخشید من اینقدر گیج شدم که اصلا متوجه اسمت در جلوی لینک وبلاگتون در وبلاگم نشدم
پست شما رو که خوندم برای معلم انگلیسی شدن یا نشدن ، مسئله این است ، باز هم متوجه اسمت نشدم ، که منو بایستی ببخشی ، نمی دونم پیام قبلی دستتون رسیده یا نه ، ولی دوباره می گم بعد از این همه تلاش که شما خاطر نشان کردید ، مطمئن باشید حتما معلم خوبی می شید
باز هم آرزوی موفقیت برات دارم

بهمن گفت...

سلام مجدد
من دیدم یه اسکریپت خیلی خوب تو وبلاگتون دارین که نشون میده بازدید کننده ها چند تا بودن و از چه کشوری وارد سایت شدن. میشه لطفا منبعش رو به من هم معرفی کنین؟
با سپاس

Mary گفت...

به راوي:

سلام
من در اين پست از شما پيام ديگه اي دريافت نكردم.
خيلي ممنون از لطف شما...

Mary گفت...

به بهمن:

سلام
اگر روش كليك كنيد وارد سايتfreeflag
مي شيد و مي تونيد آدرس وبلاگ خودتون را بدهيد و اين اسكريپت براتون نصب مي شه.