۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه
خبر تغيير در ليست مشاغل مورد نياز فدرال
۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه
شروع تابستان!!!
۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه
خدايا!
خدايا! به من قدرت تحمل عقيده ي مخالف را ارزاني كن
خدايا! رشد عقلي و عملي مرا از فضيلت ، تعصب ، اشراق و احساس محروم نساز
خدايا! مرا همواره آگاه و هوشيار دار ، تا پيش از شناخت درست و كامل كسي يا فكري مثبت يا منفي قضاوت نكنم
خدايا! خودخواهي را چنان در من بكش كه خودخواهي ديگران را احساس نكنم و از آن در رنج نباشم
خدايا! به من زيستي عطا كن كه در لحظه مرگ بر بي ثمري لحظه اي كه براي زيستن گذشته است حسرت نخورم و مردني عطا كن كه بر بيهودگي اش سوگوار نباشم.
خدايا! چگونه زيستن را تو به من بياموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست
۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه
من با روحيه عالي برگشتم!
سلام به همه دوستان
ما 2 روزه كه از سفر برگشتيم . خيلي خيلي به ما خوش گذشت . تا حدي كه دلمون نمي خواست برگرديم . 12 روز مثل برق و باد گذشت انگار خواب بوديم و الان بيدار شديم . اين جملات آقاي همسر بود كه ديشب مي گفت . باورش نمي شد بايد 6 صبح فردا از خواب بيدار بشيم و راهي شركت بشيم. دوباره بايد درگير حاشيه ها و روزمرگي ها بشيم. توي اين 2 هفته هيچگونه اضطرابي نداشتم . اصلا به مديكال فكر نكردم و ذهنم رهاي رها بود . دعا كردم هرچي برامون خيره و در هر زمان كه خود خدا صلاح مي دونه كارمون درست شه . البته ته دلم خيلي اميدوارم . 6 روز در مدينه بوديم كه زيارت مسجد رسول و 4 امامي كه در قبرستان بقيع هستند رفتيم . 6 روز هم در مكه كه دربست در خدمت خانه خدا بوديم. اونجا انرژي مثبت عظيمي هست . اگر بشيني و فقط كعبه رو نگاه كني از ديدنش سير نمي شي . اين رو كسايي مي فهمند كه اين تجربه را داشتند . متاسفانه زبان من از توصيف فضاي پر شور و حال اونجا قاصره . آخرين شب تا صبح روبروي كعبه نشستيم ( البته گاهي هم چرت زديم ) و فقط به مردمي كه طواف مي كردند نگاه كرديم.مسجد الحرام شب و روز نداره ، هميشه جمعيت زيادي اونجا هستند ، از كشورهاي مختلف عربي و يا هندي ، پاكستاني ، مالزيايي ، تركيه اي و... . اكثرا با لباسهاي سنتي و رنگارنگ خودشون اومده بودند . البته در زمان احرام همه سفيد پوش مي شديم و بايد اعمال مخصوص عمره رو انجام بدهيم كه 2 تا 3 ساعت بيشتر طول نمي كشه.
ما سه شنبه شب يكبار ديگه از مكه خارج شديم و در مسجد تنعيم محرم شديم و اين بار بايد از طرف ديگران نايب مي شديم . روحاني كاروان گفت شما مي تونيد براي يك نفر يا ميلياردها نفر زنده يا مرده نيت كنيد و ثوابش به همه مي رسه . اول مي خواستم بگم همه مسلمانهاي جهان بعد ياد آدمهاي خوب غير مسلمون هم افتادم گفتم اگه اين عمره من قبول باشه خوب بذار به همه يه ثوابي برسه پس گفتم براي همه آدمها از حضرت آدم تا خاتم . از روحاني پرسيدم كه اين نيت درسته ؟ گفت درسته ولي لازم نيست همه رو در ثوابش شريك كني. اما من تو دلم گفتم دوست دارم همه شريك باشند ، من از اين سفر لذت بردم پس بذار اونهايي كه هنوز نتونستند تجربه كنند در ثوابش شريك باشند.
اين سفر يك سفر خاصيه كه هركس به انداره درك و معرفت خودش ازش لذت مي بره و يه چيزي ياد مي گيره . 5 سال پيش كه 22 سالم بود يه چيزهايي ياد گرفتم و اين بار هم يه مسائل ديگه به نظرم جالب و پند آموز بود. علاوه بر طواف كعبه ، نماز هاي جماعت كه ميليوني انجام مي شه و همه كنار هم احساس خوبي دارند را دوست داشتم . خداروشكر كاروان ما مدير و روحاني خوبي داشت كه ما واقعا راضي بوديم . جشن تولد حضرت فاطمه ما در مكه بوديم كه برامون يك جشن مخصوص زوجهاي جوان گرفتند و يك جشن عمومي هم داشتيم كه با شيريني و شكلات و مولودي خواني و كادو دادن به خانمها همراه بود.
خلاصه اينكه نمي تونم شادي ام رو براي ديدن مكانهاي مقدسي كه در مدينه و مكه بود وصف كنم .حضور در اين مكانها به ما آرامش مي داد و بندگي در برابر خالق هستي را يادآوري مي كرد.درضمن من براي همه مهاجران محترم دعا كردم و كساني كه اسمشون را يادم بود نام بردم و براشون طواف كردم. اميدوارم همه سلامت باشند و شكرگزار نعمتهاي خداوند...
مطالب زيباي زير از كتاب حج دكتر علي شريعتي نقل شده است :
" حج آغاز شده است، حرکت به سوی کعبه، در جامه احرام، در حریمی از محرمات، و شتابان روی به خدا، فریاد لبیک! لبیک!
یعنی که خدا تو را دعوت کرده است، ندا داده است، که بیا، اینک آمده ای، اینک پاسخش را میدهی: لبیک!
لبیک اللهم لبیک، ان الحمد و النعمه لک والملک، لا شریک لک لبیک!
بله خداوندا، ستایش و نعمت از آن توست و سلطنت نیز! تورا شریکی نیست، بلی!
حمد، نعمت و ملک! باز نفی همان سه قدرت حاکم: استعمار، استثمار و استبداد، تثلیث حاکم بر تاریخ! روباه، موش و گرگ ... بر سر خلق، که همه میش اند و اغنام الله!
صدای خدا در صحرا به گوش می رسد، از هر ذره ای این ندا بر می آید، تمام فضای میان و آسمان را پر کرده است، و هرکسی آن را میشنود، می شنود که خدا دارد او را می خواند و او از جگر فریاد میزند: لبیک اللهم لبیک!
می روی و احساس می کنی که نیست می شوی، از خود دور می شوی و به او نزدیک، همه او می شود و همه او می شوی، و تو دیگر هیچ، یک یاد فراموش، که در میقات از دوش افکنده ای و سبک بار از خویش، به میعاد می روی.
در آستانه مسجدالحرامی، اینک کعبه در برابرت! یک صحن وسیع و در وسط، یک مکعب خالی و دیگر هیچ! ناگهان برخود می لرزی! حیرت، شگفتی! اینجا ... هیچکس نیست، اینجا ... هیچ چیز نیست ... حتی چیزی برای تماشا!
ناگهان میفهمی که چه خوب! چه خوب که هیچ کس نیست، هیچ چیز نیست، هیچ پدیده ای احساست را به خود نمی گیرد، ناگهان احساس میکنی که کعبه یک بام است، بام پرواز، احساست ناگهان کعبه را رها میکند و در فضا پر می گشاید و آن گاه مطلق را احساس می کنی! ابدیت را حس میکنی! آنچه را که هرگز در زندگی تکه تکه ات، در جهان نبی ات نمی توانی پیدا کنی، نمی توانی احساس کنی، فقط می توانی فلسفه ببافی، این جاست که می توانی ببینی، مطلق را، ابدیت را، بی سویی را، او را!
و چه خوب که در اینجا هیچکس نیست، و چه خوب که کعبه خالی است!
و کم کم می فهمی که تو به زیارت نیامده ای، تو حج کرده ای، اینجا سرمنزل تو نیست، کعبه آن سنگ نشانی است که ره گم نشود، این تنها یک علامت بود، یک فلش، فقط به تو، جهت را می نمود، تو حج کرده ای، آهنگ کرده ای، آهنگ مطلق، حرکت به سوی ابدیت، حرکت ابدی، رو به او، نه تا کعبه! کعبه آخر راه نیست، آغاز راه است!
در اینجا نهایت تنها نتوانستن تو است، مرگ و توقف تو است، اینجا آنچه است حرکت است و جهت و دگر هیچ!
اینجا میعادگاه است، میعادگاه خدا، ابراهیم، محمد و مردم! و تو؟! تا تویی، اینجا غایبی، مردم شو! ای که جامه مردم بر تن داری، که: مردم ناموس خدایند، خانواده خدایند و خدا نسبت به خانواده اش از هرکسی غیرتمندتر است! "
کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نکنی
حاجی احرام دگر بند ٬ ببین یار کجاست