سلام
این روزها خیلی خیلی آشفته هستم . وضعیت سفارت کانادا در دمشق از یک طرف و بلاتکلیفی زندگیم از طرف دیگه بهمون فشار می آره و دلم می خواد اینها رو بنویسم که یادم بمونه که به نظرم هیچ موقع زندگیم مثل الان آشفته نبودم ولی از یاد خدا غافل نشدم و هنوز به لطفش امیدوارم . ای کاش مثل پارسال خرداد ماه می رفتیم به زیارت مسجد النبی و خانه خدا که من دوباره پر از آرامش و انرژی مثبت بشم. حیف عمرمون داره مثل برق و باد می گذره و من شدیدا احساس بیهودگی می کنم.
هر لحظه می گم باید از زندگی لذت ببرم ولی عوامل بیرونی که از دستم خارجه روی زندگیم اثر می گذاره ، ناراحتمون می کنه و ناامید می شیم از این همه مشکلات که یکدفعه ظهور میکنه. بعد یه ایمیل از عکسهای زلزله ژاپن و مردمش برام می یاد و انوقت یاد خدا می افتم و می گم خدایا شکرت که بلایای طبیعی وحشتناک تر از بلایای انسانی است. خدایا خودت یه راه حلی پیش روم بگذار تا از گرفتاری در بیام . خدایا دوست داریم ، خیلی زیاد.
بی تو بودن هایم ، با یاد با تو بودن می گذرد
با تو بودن هایم ، در هراس از بی تو بودن می گذرد
بی تو بودن هایم ، چه دیر می گذرد
با تو بودن هایم ، چه زود می گذرد
چه با تو ، چه بی تو ، این زمان است که می گذرد